این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
سری را که باشی ورا پادشا | بتیزی بریدن نباشد روا | |||||
ببندش همی دار تا روزگار | برین مردرا باشد آموزگار | |||||
چو باد خرد بر دلت بر وزد | از آنپس ورا سر بریدن سزد | |||||
مفرمای اکنون وتیزی مکن | که تیزی پشیمانی آرد ببن | |||||
سری را کجا تاج باشد کلاه | نشاید برید ای خردمند شاه | ۲۴۱۵ | ||||
چه برّی همی تو سر بیگناه | که کاؤس ورستم بود کینه خواه | |||||
پدر شاه ورستمش پرورده است | بنیکوی اورا برآورده است | |||||
نه بینیم ما نیک ازین زشت کار | به پیچی بفرجام ازین روزگار | |||||
بیاد آورد آن تیغ الماسگون | کز آن تیغ گردد جهان سر نگون | |||||
وز آن نامداران ایران گروه | که از جنگشان گشت گیتی ستوه | ۲۴۲۰ | ||||
فریبرز کاؤس درّنده شیر | که هرگز ندیدش کس از جنگ سیر | |||||
چو پیل دمنده گو پیلتن | که خوارست بر چشم او انجمن | |||||
چو گودرز وگرگین وفرهاد وطوس | ببندند بر کوههٔ پیل کوس | |||||
بدین کین ببندند یکسر کمر | درو دشت گردد پر از نیزه ور | |||||
نه من پای دارمنه مانند من | نه گردی زگردان این انجمن | ۲۴۲۵ | ||||
همانا که پیران بیآید پگاه | ازو بشنود داستان نیز شاه | |||||
مگر خود نیازت نیآید بدین | مگستر بگیتی چنین تخم کین | |||||
مغرمای کردن بدین بر شتاب | که توران شود سر بسر زین خراب | |||||
سپهبد زگفتار او نرم شد | ولیکن برادر بی آزرم شد | |||||
بدو گفت گرسیوز ای هوشمند | بگفت جوانی هوارا مبند | ۲۴۳۰ | ||||
از ایرانیان دشت پر کرگس شد | گر از کین بترسی همینت بس است | |||||
سیاوش چو بخروشد از روم وچین | پر از گرز وشمشیر بینی زمین | |||||
همی بد که کردی ترا خود نه بس | که خیره همه بشنوی رای کس | |||||
سپردی هم مار وخستی سرش | بدیبا بپوشید خواهی برش | |||||
گرایدون که اورا بجان زینهار | دهی من نباشم بر شهریار | ۲۴۳۵ |
۲۰۱