برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۱۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  به پیران نه زینگونه بودم امید همه امید او باد شد من چو بید  ۲۵۰۵
  مرا گفته بود او که با صد هزار زره دار وبرگستوانور سوار  
  چو برگرددت روز یار تو ام بگاه چرا مرغزار تو ام  
  کنون پیش گرسیوز ایدر دوان پیاده چنین خوار وتیره روان  
  نه بینم همی یار با من کسی که بخروشد او زار بر من بسی  
  چو از شهر واز لشکر اندر گذشت کشانش ببردند بر پهن دشت  ۲۵۱۰
  زگرسیوز آن خنجر آبگون گروی زره بستد از بهر خون  
  پیاده همی برد مویش کشان چو آمد بدآن جایگاه نشان  
  که آن روز افگنده بودند بتیر سیاوش وگرسیوز شیر گیر  
  چو پیش نشانه فراز آمد اوی گروی زره آن بد زشت خوی  
  بیفگند پیل ژیانرا بخاک نه شرم آمدش زآن سپهبد نه باک  ۲۵۱۵
  یکی طشت بنهاد زرّین گروی بپیچید چون گوسفندانش روی  
  جدا کرد از سرو سیمین سرش همی رفت در طشت خون از برش  
  بجائی که فرموده بد طشت خون گروی زره برد وکردش نگون  
  گیاهی برآمد همانگه زخون بدآنجا که آن طشت شد سرنگون  
  گیارا دهم من کنونت نشان که خوانی همی خون اسیاوشان  ۲۵۲۰
  چو از سرو بن دور گشت آفتاب سر شهریار اندر آمد بخواب  
  چه خوابی که چندین زمان برگذشت نجنبید هرگز نه بیدار گشت  
  یکی باد با تیره گرد سیاه بیآمد سیه کرد خورشید وماه  
  کسی یکدگر را ندیدند روی گرفتند نفرین همه بر گروی  
  چو از شاه شد تخت شاه تهی مه خورشید بادا مه سرو سهی  ۲۵۲۵
  چپ وراست هر سو بتابم همی سر وپای گیتی نیابم همی  
  یکی بد کند نیک جهان نسپرد جهان بنده وبخت خویش آیدش  
  یکی جز بنیکی جهان نسپرد همی از نژندی فرو پژمرد  
  مدار ایچ تیمار با جان بهم بگیتی مده جان ودلرا بغم  
۲۰۵