این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
که ناپایدار است ونا سازگار | چنین بود تا بود این روزگار | ۲۵۳۰ | ||||
یکی دان ازو هرچه زاید همی | که جاوید با او نپاید همی | |||||
زکاخ سیاوش برآمد خروش | جهانی زگرسیوز آمد بجوش | |||||
همه بندگان موی گردند باز | فرنگیس مشکین کمند دراز | |||||
برید وبگیسو میانرا ببست | بناخن گل ارغوان را بخست | |||||
بآواز بر جان افراسیاب | همی کرد نفرین همی ریخت آب | ۲۵۳۵ | ||||
سر ماه رویان گسسته کمند | خراشیده روی وبمانده نژند | |||||
خروشش بگوش سپهبد رسید | چو آن نالهٔ زار ونفرین شنید | |||||
بگرسیوز بد نشان شاه گفت | که این بدگوی آورید نهفت | |||||
زپرده بدرگه بریدش کشان | بر روزبانان مردم کشان | |||||
بدآن تا بگیرند موی سرش | ببرّند بر سر همه چادرش | ۲۵۴۰ | ||||
زنندش همی چوب تا تخم کین | بریزد برین بوم توران زمین | |||||
نخواهم زبیخ سیاوش درخت | نه برگ ونه بار ونه تاج ونه تخت | |||||
همه نامداران آن انجمن | گرفتند نفرین برو تن بتن | |||||
که از شاه ودستور واز لشکری | از این گونه نشنود کس داوری | |||||
برآمد پر از خون دو رخ پیلسم | روان پرزداغ ودلش پر زغم | ۲۵۴۵ | ||||
بنزدیک لهّاک وفرشیدرود | گذشته سخنها همه یاد کرد | |||||
که دوزخ به از تخت افراسیاب | نشاید بدین کشور آرام وخواب | |||||
بتازیم ونزدیک پیران شویم | بتیمار ودرد اسیران شویم | |||||
سه اسپ گرانمایه کردند زین | همی بر نوشتند گفتی زمین | |||||
بپیران رسیدند هر سه سوار | رخان پر زخون وروان پر زخار | ۲۵۵۰ | ||||
بروبر شمردند یکسر سخن | که شاه از بدیها چه افگند بن | |||||
چو پیران بگفتار بنهاد گوش | زتخت اندر افتاد زو رفت هوش | |||||
همه جامها بر برش کرد چاک | همی کند موی وهمی ریخت خاک | |||||
همی گفت زار ای سزاوار تاج | که چون تو نبیند دگر تخت عاج |
۲۰۶