برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۱۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  بدو پیلسم گفت که بشتاب زود که دردی بدین درد خواهد فزود  ۲۵۵۵
  ببردند فرنگیس را هم زتخت تنش بود لرزان بسان درخت  
  بخواری ببردند ناله کشان بر روزبانان مردم کشان  

رهانیدن پیران فرنگیس را

  چو بشنید پیران چنین گفتگوی خروشان وجوشان برآمد بگوی  
  از آخر بیآورد پس پهلوان ده اسپ سوار آزموده جوان  
  خود وگرد روئین وفرشیدرود برآورد از آن راه ناگاه گرد  ۲۲۶۰
  بدو روز ودو شب بدرگه رسید در نامور پر جفاپیشه دید  
  فرنگیس را دید چو بیهشان گرفته ورا روزبانان کشان  
  بچنگال هر یک یکی تیغ تیز زدرگاه برخاسته رستخیز  
  همه دل پر از درد ودیده پر آب زکردار بد گوهر افراسیاب  
  بگفتند هر کس همی با دگر زن ومرد وکودک بدرگاه بر  ۲۵۶۵
  که این سخن کاریست با ترس وبیم فرنگیس را گر زنند بر دو نیم  
  زتندی شود پادشاهی تباه مر اورا نخواند کسی نیز شاه  
  همانگاه پیران بیآمد چو باد کسی کش خرد بود زو گشت شاد  
  چو چشم گرامی بپیران رسید شد از آب دیده رخش نا پدید  
  بدو گفت بامن چو بد ساختی چرا زنده ام بآتش انداختنی  ۲۵۷۰
  از اسپ اندر افتاد پیران بخاک بتن جامهٔ پهلوی کرده چاک  
  بفرمود تا روزبانان در زفرمان زمانی بتابند سر  
  بیآمد دمان پیش افراسیاب دل از درد خسته دو دیده پر آب  
  بدو گفت شاها انوشه بزی همیشه زتو دور دست بدی  
  چه آمد زبد بر تو ای نیکخوی که آمد بکشتن ترا آرزوی  ۲۵۷۵
  چا بر دلت چیره شد خیره دیو ببرد از دلت ترس گیهان خدیو  
۲۰۷