برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  چنین گفت با لشکر سرفراز که امروز مژگان بدارید باز  
  بش و یال بینید و سر و عنان دو دیده نهاده بنوک سنان  
  اگر صد سوارند اگر صد هزار فزونیٔ لشکر نیآید بکار  
  چو ما را بود یار یزدان پاک سر دشمنان اندر آرم بخاک  ۳۰۰
  وز آنسو شهان نیز بر پشت پیل نشستند و لشکر کشیدند دو میل  
  ز بربرستان بد صد و شصت پیل شده جمله جوشان چو دریای نیل  
  ز هاماوران بود صد ژنده پیل یکی لشکری ساخته خیل خیل  
  سوم لشکر مصر صف بر کشید هوا نیلگون شد زمین ناپدید  
  تو گفتی جهان یکسر از آهنست وگر کوه البرز در جوشنست  ۳۰۵
  پس پشت گردان درفشان درفش بگرد اندرون سرخ و زرد و بنفش  
  از آواز گردان بتوفید کوه زمین آمد از نعل اسپان ستوه  
  بدرّید چنگ و دل شیر نرّ عقاب دلاور بیفگند پرّ  
  همی ابر بگذاخت اندر هوا برابر که دید ایستادن روا  
  چپ و راست لشکر بیآراستند دلیران همه رزم و کین خواستند  ۳۱۰
  گرازه بیآراست بر میمنه بدآن سو کشیدند لشکر بنه  
  سوی میسره نامبردار شیر زواره که بود اژدهای دلیر  
  بقلب اندرون پور دستان سام ابر کوههٔ زین درون خمّ خام  
  بفرمود رستم که تا کرّنای زدند و بجنبید لشکر ز جای  
  برآمد درخشیدن تیغ و خشت تو گفتی هوا بر زمین لاله کشت  ۳۱۵
  بدآن سو که او رخشرا راندی تو گفتی که آتش بر افشاندی  
  ز خون دشت گفتی که رود زمست نه رزمگه پیلتن رستمست  
  بریده بهر سو سر ترگ دار پراگنده خفتان همه دشت و غار  
  تهمتن مر آن رخش را تیز کرد ز خون فرو مایه پرهیز کرد  
  همی تاخت اندر پی شاه شام بینداخت از یال آن خمّ خام  ۳۲۰
  میانش بحلقه در آورد گرد تو گفتی خم اندر میانش فشرد  
۱۶