برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۲۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

رفتن کیخسرو بایران زمین


آغاز داستان

  چو آمد بنزدیک سر تیغ شست مده می که از سال شد مرد مست  
  بجای عنام عصا داد سال پراگنده شد مال و برگشت حال  
  همان دیده بان بر سر کوهسار ببیند همی لشکر بی شمار  
  کشیدن نداند ز دشمن عنان وگر پیش مژگانش آید سنان  
  گر آیند دو تیزپای نوند همان شست بدخواه کردش ببند  ۵
  سراینده ز آواز برگشت سیر همش لحن بلبل هم آوای شیر  
  چو برداشتم جام پنجاه و هشت نگیرم مگر یاد تابوت و دشت  
  دریغ آن گل و مشک خوشاب سی همان تیغ برّندهٔ پارسی  
  نگردد همی گرد نسرین تذرو گل نارون خواهد و شاخ سرو  
  همی خواهم از روشن کردگار که چندان زمان یابم از روزگار  ۱۰
  کزین نامور نامهٔ باستان بگیتی بمانم یکی داستان  
  که هر کس که اندر سخن داد داد ازو جز بنیکی نگیرند یاد  
  بدآن گیتیم نیز خواهشگرست که با تیغ تیزست و با منبرست  
  منم بندهٔ اهل بیت نبی سر افگنده بر خاک پای وصی  
  بگفتار دهقان کنون باز گرد نگر تا چه گوید سراینده مرد  ۱۵

آگاه شدن کاوُس از کار سیاوش

  چو آگاهی آمد بکاوُس شاه که شد روزگار سیاوش تباه  
  بکردار مرغان سرش را ز تن جدا کرد سالار آن انجمن  
  ازین بی‌گناهیش نخچیر زار گرفتند شیون بهر کوهسار  
۲۱۷