برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۲۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  که بشنیده بود از لب بخردان از اختر شناسان و از موبدان  
  ز کشور سراسر مهانرا بخواند درم داد و گنج کهن بر فشاند  
  نماند ایچ در دشت اسپان یله بمیدان بیآورد چوپان گله  
  در گنج گوپال و برگستوان همان تیر و تیغ و کمان گوان  ۱۳۵
  همان گنج دینار و درّ و گهر همان افسر و طوق و زرّین کمر  
  ز دستور و گنجور بستد کلید همه کاخ و میدان درم گسترید  
  چو لشکر سراسر شد آراسته بر ایشان پراگنده شد خواسته  
  بزد کوس روئین و هندی درای سواران سوی رزم کردند رای  
  سپهبد چو از گنگ بیرون کشید سپه را ز تنگی بهامون کشید  ۱۴۰
  ز کنداوران سرخه را پیش خواند ز رستم فراوان سخنها براند  
  بدو گفت شمشیرزن سی هزار ببر نامدار از در کارزار  
  بسوی سپنجاب رو همچو باد از آرام و شادی مکن هیچ یاد  
  فرامرز آنجاست با لشکرش بباید فرستاد ایدر سرش  
  نگه دار جان از بد پور زال بجنگت نباشد جز او کس همال  ۱۴۵
  بجائی که پرخاش جوید پلنگ سگ کارزاری نیآید بجنگ  
  تو فرزندی و نیکخواه منی ستون سپاهی و ماه منی  
  چو بیدار دل باشی و راه جوی که یارد نهادن بسوی تو روی  
  کنون پیش رو باش و بیدار باش سپهرا ز رستم نگهدار باش  
  ز پیش پدر سرخه بیرون کشید درفش سیه سوی هامون کشید  ۱۵۰
  بسوی سپنجاب آمد چو باد جز اندیشهٔ رزم نآمدش یاد  
  طلایه چو گرد سپه دید رفت بپیچید سوی فرامرز تفت  
  از ایران سپه بر شد آوای کوس ز گرد سپه شد جهان آبنوس  
  خروش سواران و اسپان ز دشت ز خورشید و ناهید برو بر گذشت  
  درخشیدن تیغ الماس گون سنانهای آهار داده بخون  ۱۵۵
  تو گفتی که بر شد ز گیتی بخار برافروخته زآن آتش کارزار  
۲۲۳