این برگ همسنجی شدهاست.
بسرخه نگه کرد پس پیلتن | یکی سرو آزاد بد بر چمن | |||||
برش چون بر شیر و رخ چون بهار | ز مشک سیه کرده بر گل نگار | |||||
بفرمود پس تا بردنش بدشت | ابا خنجر و روزبانان و طشت | |||||
ببندند دستش بخمّ کمند | بخوابند بر خاک چون گوسفند | ۱۸۵ | ||||
بسان سیاوش سرشرا ز تن | ببرّند و کرگس بپوشد کفن | |||||
چو بشنید طوس سپهبد برفت | بخون ریختن روی بنهاد و تفت | |||||
بدو سرخه گفت ای سرافزار شاه | چه ریزی همی خون من بی گناه | |||||
سیاوش مرا بود هم سال و دوست | روانم پر از دود و اندوه اوست | |||||
مرا دیده پر آب بد روز و شب | همیشه بنفرین کشاده دو لب | ۱۹۰ | ||||
بر آنکس که آن شاه را سر گرفت | همان کس که آن طشت و خنجر گرفت | |||||
دل طوس بخشایش آورد سخت | بدآن نام بردار گم بوده بخت | |||||
بر رستم آمد بگفت این سخن | که افگند پور سپهدار بن | |||||
چنین گفت رستم که گر شهریار | چنین داغ دل شاید و سوگوار | |||||
همیشه دل و جان افراسیاب | پر از درد باد و دو دیده پر آب | ۱۹۵ | ||||
همین کودک از پشت آن بدهنر | همی چاره و حیله سازد دگر | |||||
نشانده سیاوش بخاک اندرون | بر و یال و مویش شده غرق خون | |||||
بجان و سر شاه ایران زمین | سرافراز کاوُس با آفرین | |||||
که تا من بگیتی بوم زنده را | ز ترکان اگر شاه و گر بنده را | |||||
هر آنکس که یابم سرشرا ز تن | ببرّم ازین مرز و این انجمن | ۲۰۰ | ||||
بسوی زواره نگه کرد شیر | بفرمودش آن خون بس ناگزیر | |||||
همان طشت و خنجر زواره ببرد | جوانرا بدآن روزبانان سپرد | |||||
سرش را بخنجر بریدند زار | زمانی خروشید و برگشت کار | |||||
جهانا چه خواهی ز پروردگان | چه پروردگان داغ دل بردگان | |||||
سر از تن جدا کرده بر دار کرد | دو پای از بر سر نگونسار کرد | ۲۰۵ | ||||
بر آن کشته از کین برانگیخت خاک | تنش را بخنجر همی کرد چاک |
۲۲۵