این برگ همسنجی شدهاست.
برآویخت با سرکش افراسیاب | ز پیکانش خون رفت چون جوی آب | |||||
خدنگی که پیکانش بد بید برگ | فرو دوخت بر تارک ترک ترگ | ۳۲۵ | ||||
یکی نیزه سالار توران سپاه | بزد بر بر رستم کینه خواه | |||||
سنان اندر آمد بچرم کمر | بببر بیان بر نبد کارگر | |||||
تهمتن بکین اندر آورد روی | یکی نیزه زد بر بر اسپ اوی | |||||
تگاور ز درد اندر آمد بسر | بیفتاد ازو شاه پرخاشخر | |||||
همی جست رستم کمرگاه اوی | که از رنج کوته کند راه اوی | ۳۳۰ | ||||
نگه کرد هومان بدید از کران | بگردون برآورد گرز گران | |||||
بزد بر سر شانهٔ پیل تن | ز لشکر خروش آمد و انجمن | |||||
بتابید رخ پهلوان سپاه | ز پس کرد رستم همانگه نگاه | |||||
سپهدار توران بشد زیر دست | یکی بارهٔ گام زن برنشست | |||||
بابر اندر آمد خروش سران | گرائیدن گرزهای گران | ۳۳۵ | ||||
برآشفت شیر اوژن تاج بخش | بدنبال هومان برانگیخت رخش | |||||
بتازید چندی و چندی شتافت | چو شد زندگی مانده ویرا نیافت | |||||
شدند از دلیران سپه پیش اوی | بدآن تا نتابد گزندش بروی | |||||
بصد حیله از تیز جنگ اژدها | برون کرده هومان ز چنگش رها | |||||
چو شد رسته از جنگ برگاشت روی | تهمتن همی بود پرخاشجوی | ۳۴۰ | ||||
ز رستم بپرسید پرمایه طوس | که چون یافت پیل از تک گور کوس | |||||
بدو گفت رستم که گرز گران | چو بارد ز بازوی کنداوران | |||||
نماند دل سنگ و سندان درست | برو یال کوبنده باید نخست | |||||
عمودی که کوبنده هومان بود | تو آهن مخوانش که موم آن بود | |||||
چو از جنگ رستم بپیچید روی | گریزان همی رفت پرخاشجوی | ۳۴۵ | ||||
سراسر سپه نعره برداشتند | سنانها بابر اندر افراشتند | |||||
سپه سربسر کشته و خسته شد | وگر لاله بر زعفران رسته شد | |||||
سپردند اسپان همی خون بنعل | همی پای پیلان ز خون گشته لعل |
۲۳۱