این برگ همسنجی شدهاست.
چو کیخسرو آید ز توران زمین | سوی دشمنان افگند رزم و کین | |||||
نبیند کس او را ز گردان نیو | مگر نامور پور گودرز گیو | |||||
چنین کرد بخشش سپهر بلند | که از تو کشاید غم و رنج و بند | |||||
همی نام جستی میان دو صف | کنون نام جاویدت آمد بکف | ۵۳۵ | ||||
که تا در جهان مردمست و سخن | چنین نام هرگز نگردد کهن | |||||
برنجست و با رنج نامست و گنج | همانا که نامت بر آید ز رنج | |||||
اگر جاودانه نمانی بجای | ترا نام به زین سپنجی سرای | |||||
جهانرا یکی شهریار آوری | درخت وفا را ببار آوری | |||||
بدو گفت گیو ای پدر بندهام | بکوشم بفرمان تا زندهام | ۵۴۰ | ||||
خریدارم اینرا گر آید بجای | بفرخنده نام تو ای رهنمای | |||||
بایوان شد و ساز رفتن گرفت | ز خواب پدر مانده اندر شکفت | |||||
میهن مهان بانوی گیو بود | که دخت گزین رستم نیو بود | |||||
خبر شد هم آنگه ببانو گشسپ | که مر گیو را رفتن آراست اسپ | |||||
بیآمد خرامان بنزدیک اوی | چنین گفت ای مهتر نامجوی | ۵۴۵ | ||||
شنیدم که تو رفت خواهی بتور | که خسرو بجوئی ز نزدیک و دور | |||||
چو دستور باشد مرا پهلوان | شوم نزد رستم بروشن روان | |||||
مرا آرزو چهرهٔ رستم است | ز نادیدنش جان من پر غم است | |||||
تو بدرود باش ای جهان پهلوان | که بادی همه ساله پشت گوان | |||||
بفرمان سالار بانو برفت | سوی سیستان روی بنهاد تفت | ۵۵۰ |
رفتن گیو بتوران بجستن کیخسرو
چو خورشید رخشنده آمد پدید | زمین شد بسان گل و شنبلید | |||||
بیآمد کمر بسته گیو دلیر | یکی بارکش بادپای بزیر | |||||
بدو گفت گودرز کام تو چیست | براه اندرون با تو همراه کیست |
۲۴۰