این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
ببرگستوان اندرون اسپ گیو | چنان چون بود ساز مردان نیو | |||||
زره در بر و بر سرش بود ترگ | دل ارغنده و تن نهاده بمرگ |
گریختن کلباد و نستیهن از بر گیو
چو از دور گرد سپه را بدید | بزد دست و تیغ از میان برکشید | |||||
خروشی برآورد بر سان ابر | که تاریک شد مغز و چشم هژبر | |||||
میان سواران بیامد چو گرد | ز پرخاش او خاک شد لاجورد | ۷۹۵ | ||||
زمانی بخنجر زمانی بگرز | همی ریخت آهن ز بالای برز | |||||
از آن زخم گوپال گیو دلیر | سران را همی شد سر از جنگ سیر | |||||
دل گیو خندان شد از زور خشم | که چون چشمه بودیش دریا بچشم | |||||
وز آنپس گرفتندش اندر میان | چنان لشکر گشن و شیری ژیان | |||||
ز نیزه نیستان شد آوردگاه | بپوشید دیدار خورشید و ماه | ۸۰۰ | ||||
غمی شد دل شیر در نیستان | ز خون نیستان کرد چون میستان | |||||
ازیشان فراوان بیفگند گیو | ستوه آمدند آن سواران نیو | |||||
بنستیهن گرد کلباد گفت | که این کوه خاراست با یال و سفت | |||||
بدین کین همه فرّ کیخروست | نه از تیغ و گوپال گیو گوست | |||||
ندانم چه آید بدین بوم و بر | ز فرمان یزدان نباشد گذر | ۸۰۵ | ||||
ز گفتار اخترشناسان نشان | بد آید بتوران و بر سرکشان | |||||
یکی حمله کردند بر سان شیر | بدآن لشکر گشن با دار و گیر | |||||
خروش آمد و نالهٔ کرّه نای | همی کوه را دل برآمد ز جای | |||||
همه غار و هامون پر از کشته بود | ز خون خاک چون ارغوان رشته بود | |||||
گریزان برفتند یکسر سپاه | ز گیو سرافراز لشکر پناه | ۸۱۰ | ||||
همه خسته و بسته گشتند باز | بنزدیک پیران گردنفراز | |||||
بنزدیک کیخسرو آمد دلیر | پر از خون بر و چنگ بر سان شیر | |||||
بدو گفت کای شاه دل شاد دار | خرد را ز اندیشه آزاد دار |
۲۵۱