این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
یکی لشکر آمد پس ما بجنگ | چو کلباد و نستیهن تیز چنگ | |||||
چنان بازگشتند هر کس که زیست | که بر یال و برشان بباید گریست | ۸۱۵ | ||||
گذشته ز رستم بایران سوار | ندانم که با من کند کارزار | |||||
ازو شاد شد خسرو پاکدین | ستودش فراوان و کرد آفرین | |||||
بخوردند چیزی که در یافتند | سوی راه بی راه بشتافتند | |||||
چو ترکان بنزدیک پیران شدند | چنان خسته و زار و بریان شدند | |||||
برآشفت پیران بکلباد و گفت | که چون این شگفتی نشاید نهفت | ۸۲۰ | ||||
چه کردید با گیو و خسرو کجاست | سخن بر چه سان رفت بر گوی راست | |||||
بدو گفت کلباد کای پهلوان | بپیش تو گر برگشایم زبان | |||||
که گیو دلاور بگردان چه کرد | دلت سیر گردد ز دشت نبرد | |||||
فراوان بلشکر مرا دیدهٔ | نبرد مرا هم پسندیدهٔ | |||||
بدآنسانش آوردم اندر رکیب | که گفتی که بیند هماکنون نشیب | ۸۲۵ | ||||
همانا که گوپال بیش از هزار | گرفتی ز دست من آن نامدار | |||||
سرش ویژه گفتی که سندان شدست | بر و ساعدش پیل دندان شدست | |||||
من آورد رستم بسی دیدهام | ز جنگآوران نیز بشنیدهام | |||||
ز زخمش ندیدم چنین پایدار | نه در پیش و گردش کارزار | |||||
گر آن گرزها موم بودی بچنگ | سنان سواران ز چرم پلنگ | ۸۳۰ | ||||
نبودی شگفتی بر و یال اوی | شدی کوفته خرد و چنگال اوی | |||||
همی هر زمان نیز جوشان شدی | بنوئی چو پیلی خروشان شدی | |||||
از افگنده شد روی هامون چو کوه | ز یکتن شدند آن دلیران ستوه | |||||
برآشفت پیران بدو گفت بس | که ننگست ازین یاد کردن بکس | |||||
نه از یک سوارست چندین سخن | تو آهنگ آورد مردان مکن | ۸۳۵ | ||||
تو رفتی و نستیهن نامور | سپاهی بکردار شیران نر | |||||
کنون گیو را ساختی پیل مست | میان یلان گشت نام تو پست | |||||
چو زین یابد افراسیاب آگهی | بیندازد آن تاج شاهنشهی |
۲۵۲