این برگ همسنجی شدهاست.
سر بخت گردان افراسیاب | درین رزمگاه اندر آمد بخواب | |||||
سپهدار توران چو زآن گونه دید | بی آتش بجوشید همچون نبید | ۳۹۵ | ||||
بآواز گفت ای دلیران من | گزیده بزرگان و شیران من | |||||
شما را ز بهر چنین روزگار | همی پرورانیدم اندر کنار | |||||
که با دشمنم تیغ بازی کنید | نه زین گونه در جنگ تازی کنید | |||||
بکوشید وهم پشت جنگ آورید | جهانرا بکاؤس تنگ آورید | |||||
یلانرا بژوپین و خنجر زنید | دلیرانشرا سر بسر افگنید | ۴۰۰ | ||||
همان رستم سگزی شیر دل | که از تیغ او گشته گردون خجل | |||||
بود کز دلیری ببند آورید | سرش را بدام گزند آورید | |||||
هر آنکس که او را بدشت نبرد | ز زین پلنگ اندر آرد بگرد | |||||
بدو شاهی و چتر و دختر دهم | همش نام اسپهبدی بر نهم | |||||
همان شهر ایران سپارم ورا | بگردون گردان بر آرم ورا | ۴۰۵ | ||||
چو ترکان شنیدند گفتار اوی | سراسر سوی رزم کردند روی | |||||
دلیران ایران سراسر سران | بدست اندرون گرزهای گران | |||||
بکشتند چندان ز توران گروه | که پیدا نبد دشت و دریا و کوه | |||||
دو بهره ز توران سپه کشته شد | ز خونشان زمین چون گل آغشته شد | |||||
سر بخت ترکان برآمد بخواب | گریزان شد از رستم افراسیاب | ۴۱۰ | ||||
بشد تیز با لشکر غوریان | بدآن سود جستن برآمد زیان | |||||
چو گشت زمانه بدآن گونه دید | ز غوری سوی شهر توران کشید | |||||
دلش خسته و کشته لشکر دو بهر | همی نوش جست از جهان یافت زهر |
آراستن کاؤس جهانرا
بیآمد سوی پارس کاؤس کی | جهانی بشادی نو افگند پی | |||||
بیآراست تخت و بگسترد داد | بشادی و خوردن در اندر کشاد | ۴۱۵ | ||||
فرستاد هر سو یکی پلهوان | جهاندار بیدار و روشن روان |
۲۰