برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۶۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  ز چندان بزرگان مرا برگزید سرم را بچرخ برین بر کشید  
  سپردم برستم یکی خواهرم مه بانوان شهربانو ارم  
  بجز پیلتن رستم شیرمرد ندارم بگیتی کسی همنبرد  ۹۱۰
  چو با رستم آیم بکین خواستن بباید ترا نوحه آراستن  
  هم‌اکنون بدین خنجر آبگون کنم پیش چشمت جهان قیرگون  
  اگر زنده ماند زین سپاه ز من نام مردی بگیتی مخواه  
  شهنشاه خسرو بایران برم بنزدیک شاه دلیران برم  
  نشانمش بر نامور تخت عاج نهم بر سرش بر دل افروز تاج  ۹۱۵
  وز آنپس بپوشم گرانمایه کبر کنم شهر توران کنام هزبر  
  منم پور گودرز کشوادگان سر سرکشان گیو آزادگان  
  توئی ترک بد بخت پیران شوم که مه تاج بادت مه تخت و مه بوم  
  که خمّ کمندم کنون مرگ تست کفن بی‌گمان جوشن و ترگ تست  

گرفتار شدن پیران در دست گیو

  چو بشنید پیران برآورد خشم دلش گشت پر جوش و پرآب چشم  ۹۲۰
  برانگیخت اسپ و بیفشرد ران بگردن برآورد گرز گران  
  چو کشتی ز دشت اندر آمد برود همی داد نیکی دهش را درود  
  نکرد ایچ گیو آزمون را شتاب بدآن تا سپهبد برآمد ز آب  
  ز جنگش بپستی بپیچید روی گریزان همی رفت پرخاشجوی  
  هم‌آورد با گیو نزدیک شد جهان چون شب تیره تاریک شد  ۹۲۵
  چو از آب و از لشکرش دور کرد ز زین اندر آورد گرز نبرد  
  یکی حمله آورد بر پهلوان تو گفتی که بود اژدهای دمان  
  گریزان شد از گیو پیران شیر پس اندر همی تاخت گیو دلیر  
  نهانی از آن پهلوان بلند ز فتراک بکشاد پیچان کمند  

۲۵۶