برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۷۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  چو آمد بنزدیکیٔ باژگاه همانگه بیآمد ز توران سپاه  
  چو نزدیک رود آمد افراسیاب ندید ایچ کشتی نه مرد در آب  
  یکی بانگ زد تند بر باژخواه که چون یافت این دیو بر آب راه  ۱۰۹۵
  چنین داد پاسخ که ای شهریار پدر باژبان بود و من باژدار  
  نه دیدم نه هرگز شنیدم چنین که کردی کسی ز آب جیحون زمین  
  بهاران و این آب با موج تیز چو اندر شوی نیست راه گریز  
  چنان برگذشتند هر سه سوار که گفتی هوا داشت شان برکنار  
  و یا شان ز باد وزان زاده‌اند بمردم ز یزدان فرستاده‌اند  ۱۱۰۰
  چو بشنید ازینسان رخش گشت زرد برآورد از انده یکی باد سرد  
  وزآنپس بفرمودش افراسیاب که بشتاب و کشتی برافگن به آب  
  ببین تا کجا یابم این رفتگان شدستند یا مانده‌اند خفتگان  
  بدآن تا بیابیم شان زود باش بیآور تو کشتی و پدرود باش  
  بدو گفت هومان که ای شهریار براندیش و آتش مکن در کنار  ۱۱۰۵
  تو با این سواران بایران شوی همی در دم و چنگ شیران شوی  
  چو گودرز و چو رستم پیلتن چو طوس و چو گرگین لشکرشکن  
  همانا که از گاه سیر آمدی که ایدر بچنگال شیر آمدی  
  ازین روی تا چین و ماچین تراست خور و ماه و کیوان و پروین تراست  
  تو توران نگه‌دار و تخت بلند از ایران کنون نیست بیم گزند  ۱۱۱۰
  پر از خون دل از درد گشتند باز برآمد برین روزگار دراز  

رفتن کیخسرو باصفهان

  چو با گیو کیخسرو آمد بزم جهانی ازو شاد و چندی دژم  
  نوندی بهر سو برافگند گیو یکی نامه از گیو و از شاه نیو  
  که آمد ز توران جهاندار شاد سر تخمهٔ نامور کیقباد  

۲۶۴