این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
همان من نه از پشت آهرمنم | که با فرّ و برزست جان و تنم | |||||
بفرمان یزدان کنم آن تهی | که اینست پیمان شاهنشهی | ۱۳۷۰ | ||||
یکی نیزه بگرفت خسرو دراز | برو بست آن نامهٔ سرفراز | |||||
بسان درفشی برآورد راست | بگیتی بجز فرّ شاهی نخواست | |||||
بفرمود تا گیو با نیزه تفت | بنزدیک آن بر شده باره رفت | |||||
ورا گفت کاین نامهٔ پندمند | ببر سوی دیوار حصن بلند | |||||
بنه نیزه و نام یزدان بخوان | عنانرا بگردان و آنجا ممان | ۱۳۷۵ | ||||
بشد گیو و نیزه گرفته بدست | برو آفرین کرد یزدان پرست | |||||
چو نامه بدیوار دژ در نهاد | بفرّ جهانجوی خسرو نژاد | |||||
ز یزدان نیکی دهش یاد کرد | پس آن چرمهٔ تیزرو باد کرد | |||||
شد آن نامهٔ نامور ناپدید | خروش آمد و خاک دژ بردمید | |||||
همانگه بفرمان یزدان پاک | از آن بارهٔ دژ برآمد تراک | ۱۳۸۰ | ||||
تو گفتی که رعدست و باد بهار | خروش آمد از دشت و از کوهسار | |||||
جهان گشت چون روی زنگی سیاه | نه خورشید پیدا نه پروین و ماه | |||||
تو گفتی برآمد یکی تیره ابر | هوا شد به کردار گام هزبر | |||||
برانگیخت کیخسرو اسپ سیاه | چنین گفت با پهلوان سپاه | |||||
که در دژ یکی تیر باران کنید | کمانرا چو ابر بهاران کنید | ۱۳۸۵ | ||||
برآمد یکی میغ بارش تگرگ | تگرگی که بردارد ز الماس مرگ | |||||
ز دیوان بسی شد بپیکان هلاک | بسی زاهرمن اوفتاده بخاک | |||||
از آن پس یکی روشنی بردمید | شد آن تیرگی سر بسر ناپدید | |||||
برآمد یکی باد با آفرین | هوا گشت خندان و روی زمین | |||||
جهان شد بکردار تابنده ماه | برفتند دیوان بفرمان شاه | ۱۳۹۰ | ||||
در دژ پدید آمد آنجایگاه | فرود آمد آن گرد لشکر پناه | |||||
بدژ در شد آن شاه آزادگان | ابا پیر گودرز کشوادگان | |||||
یکی شهر دید اندر آن دژ فراخ | پر از باغ و ایوان و میدان و کاخ |
۲۷۶