این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
زدانندگان بس بپرسید شاه | کزین خاک چندست تا چرخ ماه | |||||
ستاره شمر گفت وخسرو شنید | یکی کژّ وناخوب چاره گزید | |||||
بفرمود پس تا بهنگام خواب | برفتند سوی نشیم عقاب | |||||
از آن بچه بسیار برداشتند | بهر خانهٔ یکدو بگذاشتند | ۴۶۵ | ||||
همی پرورانندشان سال وماه | بمرغ وکباب وبره چندگاه | |||||
چو نیرو گرفتند هریک چو شیر | بر آنسان که غرم اندر آرند زیر | |||||
زعود قماری یکی تخت کرد | سر تختها را بزر سخت کرد | |||||
زپهلوش پس نیزهاش دراز | ببست وبر آنگونه بر کرد ساز | |||||
ببست اندر اندیشه دل یکسره | بیآویخت از نیزه ران بره | ۴۷۰ | ||||
از آنپس عقاب دلاور چهار | بیآورد وبر تخت بست استوار | |||||
نشست از بر تخت کاؤس کی | نهاده به پیش اندرون جام می | |||||
چو شد گرسنه تیز پرّان عقاب | سوی گوشت کردند هر یک شتاب | |||||
زروی زمین تخت برداشتند | زهامون بابر اندر افراشتند | |||||
بر آن حد که شان بود نیرو بجای | سوی گوشت کردند آهنگ ورای | ۴۷۵ | ||||
شنیدم که کاؤس شد بر فلک | همی رفت تا بگذرد از ملک | |||||
یکی گفت از آن رفت بر آسمان | که تا جنگ سازد بتیر وکمان | |||||
زهر گونهٔ هست آواز این | نداند کسی جز جهان آفرین | |||||
پریدند بسیار وماندند باز | چنین باشد آنکس که گیردش آز | |||||
چو با مرغ پرّنده نیرو نماند | غمی گشت و پرها بخوی در نشاند | ۴۸۰ | ||||
نگونسار گشتند از ابر سیاه | کشان از هوا نیزه وتخت شاه | |||||
سوی بیشهٔ همچنین آمدند | بآمل بروی زمین آمدند | |||||
نکردش تباه از شکفتی جهان | همی بودنی داشت اندر نهان | |||||
سیاوش ازو خواست آمد پدید | ببایست لختی چمید وچرید | |||||
بجای بزرگی وتخت نشست | پشیمانی ورنج بودش بدست | ۴۸۵ | ||||
بمانده به بیشه درون زار وار | نیایش همی کرد با کردگار |
۲۳