برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۳۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  فرو ماند کاؤس وتشویر خورد از این نامداران ومردان مرد  ۵۱۰
  چنان داد پاسخ که از راستی نیآبد بداد اندرون کاستی  
  همه داد گفتید وبیداد نیست زدام شما جاتم آزاد نیست  
  همی ریخت از دیدگان آب زرد بسی از جهان آفرین یاد کرد  
  بسچید واندر عماری نشست پشیمانی ودرد بودش بدست  
  چو آمد سوی گاه وتخت بلند دل زآنچنان کار مانده ببند  ۵۱۵
  چهل روز نزد یزدان بپای بپیمود خاک وبپرداخت جای  
  زشرم از در خاک بیرون نرفت همه پوست گفتی بروبر بکفت  
  همی ریخت با لابه از دیده خون همی خواست آمرزش از رهنمون  
  زشرم دلیران منش کرد پست خرام ودر بار دادن ببست  
  پشیمان شد ودرد بگزید ورنج نهاده ببخشید بسیار گنج  ۵۲۰
  همی رنج بمالید بر تیره خاک نیایش کنان پیش یزدان پاک  
  چو بگذاشت یکچند گریان چنین ببخشود بر وی جهان آفرین  
  پراگنده آمد زهر دو سپاه بنزدیک درگاه کاؤس شاه  
  بر افروخت زآمرزش دادگر بدانست کز رنجها یافت بر  
  نشست از بر تخت زر با کلاه یکی گنج بکشاد در بر سپاه  ۵۲۵
  یکی کار نو ساخت اندر جهان که تابنده شد بر مهان وکهان  
  جهان گفتی از داد دیبا شدست شهنشاه بر گاه زیبا شدست  
  زهر کشوری نامور مهتری که بر سر نهادی بلند افسری  
  بدرگاه کاؤس شاه آمدند وز آن سر کشیدن براه آمدند  
  زمانه چنان شد که بود از نخست بآب وفا روی خسرو بشست  ۵۳۰
  همه مهتران کهتر او شدند پرستنده وچاکر او شدند  
  نشست از بر تخت گوهر نگار ابا تاج وبا گرزه گاوسر  
  برین داستان گفتم آنکم شنود چنین یاد هرگز کسیرا نبود  
  چنین بود آئین شاه جهان چنین بود رسم سر پهلوان  
۲۵