این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
کجا پادشاه دادگر بود وبس | نیازش نبودی بفریادرس | ۵۳۵ | ||||
همه داد کرد وهمه داد دید | ازیرا که گیتی همه باد دید |
داستان جنگ هفت گردان
چو با مرگ کوشش نداردت سود | کنون رسم رستم بباید شنود | |||||
چه گفت آن سراینده مرد دلیر | که ناگه برآویخت با نرّه شیر | |||||
که گر نام مردی بجوئی همی | بخون تیغ هندی بشوئی همی | |||||
زبدها نبایدت پرهیز کرد | چو پیش آیدت روزگار نبرد | ۵۴۰ | ||||
زمانه چو آمد بتنگی فراز | بد از تو نگردد بپرهیز باز | |||||
چو همره کنی جنگ را با خرد | دلیرت زجنگ آوران نشرد | |||||
خرد را ودینرا رهی دیگرست | سخنهای نیکو ببند اندرست | |||||
کنون از ره رستم جنگجوی | یکی داستانست با رنگ وبوی | |||||
شنیدم که روزی گو پیلتن | یکی سور کرد از در انجمن | ۵۴۵ | ||||
بجائی کجا نام او بد نوند | بدو اندرون کاخهای بلند | |||||
کجا آذر بزر بزرین کنون | بدآنجا فروزد همی رهنمون | |||||
بزرگان ایران بدآن بزمگاه | شدند انجمن نامور یک سپاه | |||||
چو طوس وچو گودرز کشوادگان | چو بهرام وچون گیو آزادگان | |||||
چو گرگین وچون زنگهٔ شاوران | چو کستهم وخرّاد جنگاوران | ۵۵۰ | ||||
چو برزین گردنکش تیغ زن | گرازه که بود افسر انجمن | |||||
ابا هر یک از کهتران بود چند | یکی لشکری نامدار ارجمند | |||||
نیآسود لشکر زمانی زکار | زچوگان وتیر ونبید وشکار | |||||
چو چندی بدینسان گذر کرد روز | بشادی ورامش همه دل فروز | |||||
بمستی چنین گفت یکروز گیو | برستم که ای نامبردار نیو | ۵۵۵ | ||||
گرایدون که رای شکار آیدت | ویوز دونده بکار آیدت | |||||
بنخچیرگاه رد افراسیاب | بپوشیم تابان رخ آفتاب |
۲۶