برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۳۹

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  بگفت این وبر سرکشان حمله کرد برآمد از آن رزمگه تیره گرد  
  وزین روی رستم بکردار شیر میان سپاه اندر آمد دلیر  ۷۰۵
  بتیغ وبگوپال وگرز گران بیفگند توران سپهرا سران  
  گریزنده شد پیلسم زاژدها که دانست کز وی نیابد رها  
  دلیران ایران سراسر سران بدست اندرون گرزهای گران  
  بکشتند چندان زتوران سپاه که ز کشته شد پشته تا چرخ ماه  

رزم الکوس

  نگه کرد افراسیاب آن بدید یکی آه سرد از جگر بر کشید  ۷۱۰
  بپرسید که الکوس جنگی کجاست که چندان همی جنگ شیران بخواست  
  بمستی همی گیورا خواستی همه رزم با رستم آراستی  
  همیشه از ایران بدی یاد اوی کجا شد کنون آتش وباد اوی  
  به الکوس شد آگهی زین سخن که سالار توران چه افگند بن  
  برانگیخت الکوس شبرنگ را بخون شسته بد بی گمان چنگرا  ۷۱۵
  بیآمد دمان تا بقلب سپاه بر شاه توران بپیمود راه  
  بآواز گفتا که جنگی منم همان نرّه شیر ودرنگی منم  
  چو فرمان دهد مر مرا شهریار به تنها روم من بدین کارزار  
  چو بشنید سالار توران زمین بگفتا زلشکر سران بر گزین  
  برون رفت با او زلشکر سوار زمردان جنگی فزون از هزار  ۷۲۰
  همه با سنان سرافشان بدند چو ناهید وهرمزد درفشان بدند  
  چو آمد بنزدیک ایران سپاه بپوشیده از گرد خورشید وماه  
  زواره پدیدار آمد بد جنگجوی بدو نیز الکوس بنهاد روی  
  گمانش چنان بد که او رستمست بدانست کز تخمهٔ نیرمست  
  زواره برآویخت با او بهم بنیزه بکردار شیر دژم  ۷۲۵
  سناندار نیزه بدو نیم گشت زواره از الکوس پر بیم گشت  
۳۳