برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۴۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  بزد دست وتیغ یلی بر کشید زگرد سواران جهان ناپدید  
  زکین اندرون تیغ بر هم شکست سوی گرز بردند چو باد دست  
  بینداخت الکوس گرز چو کوه که از زخم او شد زواره ستوه  
  بزین اندر از زخم بیهوش گشت بخاک اندر افتاد وخاموش گشت  ۷۳۰
  فرود آمد الکوس تنگ از برش همی خواست از تن بریدن سرش  
  چو رستم برادر بر آن گونه یافت بکردار آتش سوی او شتافت  
  بالکوس بر زد یکی بانگ تند کجا دشت شد سست وشمشیر کند  
  چو الکوس آواز رستم شنید دلش گفتی از پوست آمد پدید  
  بزین اندر آمد بکردار باد زمردی نیآمد بدل برش یاد  ۷۳۵
  بدو گفت رستم که چنگال شیر نپیمودهٔ زآن شدستی دلیر  
  زواره بدرد از بر زین نشست پر از خون دل آزرده از گرز پست  
  برآویخت الکوس با پیلتن بپوشیده بر زین توزی کفن  
  یکی نیزه زد بر کمربند اوی زجوشن نیآمد به پیوند اوی  
  تهمتن یکی نیزه زد بر برش بخون جگر غرقه شد مغفرش  ۷۴۰
  به نیزه همیدون ززین بر گرفت دو لشکر بدو ماند اندر شکفت  
  زدش بر زمین همچو یک لخت کوه پر از بیم شد جان توران گروه  
  بزین هم نشان هفت گرد دلیر گرفتند شمشیر برسان شیر  
  پس پشت ایشان دلاور سران نهادند بر کتف گرز گران  
  چو افراسیاب آن شکفتی بدید بسوی دلیران یکی بنگرید  ۷۴۵
  چنین گفت افراسیاب آن زمان که بر جنگتان چیره شد بدگمان  
  بکوشید ورای پلنگ آورید یکایک برین کین درنگ آورید  
  چو لشکر شنیدند آواز اوی برستم نهادند یکباره روی  
  چو آن دید رستم ابا هفت گرد بتندی وتیزی یکی حمله کرد  
  چنان برگرفتند لشکر زجای که پیدا نیآمد همی سر زپای  ۷۵۰
  بکشتند چندان زجنگ آوران که شد خاک لعل از کران تا کران  
۳۴