این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
فگندند پیلان بر آن جای بر | چه با سر چه از تن جدا کرده سر | |||||
برآوردگه جای رفتن نماند | سپه را ره برگذشتن نماند |
گریختن افراسیاب از رزمگاه
سپهدار توران چو زآن گونه دید | سبک سر از آن جنگ بیرون کشید | |||||
عنانرا بپیچید وبگرفت راه | همی شد بتیزی چو ابر سیاه | ۷۵۵ | ||||
تهمتن برانگیخت رخش از شتاب | همی شد پس پشت افراسیاب | |||||
چنین گفت با رخش کای نیک یار | مکن سستی اندر گه کارزار | |||||
که من شاه را بر تو بیجان کنم | در ودشت برسان مرجان کنم | |||||
چنان گرم شد رخ آتش گهر | تو گفتی برآمد زپهلوش پر | |||||
زفتراک بکشاد پیچان کمند | همی خواست که آرد میانش ببند | ۷۶۰ | ||||
بترگ اندر افتاد خمّ دوال | سپهدار ترکان بدرّید سال | |||||
ودیگر که زیر اندرش باد پای | بکردار آتش برآمد زجای | |||||
بجست از کمند گو پیلتن | پر از آب رخ خشک کشته دهن | |||||
یکایک سواران پس اندر دمان | شکسته سلاح وگسسته روان | |||||
همی تاخت چون باد افراسیاب | شتابنده بگذشت از آن روی آب | ۷۶۵ | ||||
دلش خسته وکشته لشکر دو بهر | همی نوش جست از جهان یافت زهر | |||||
زلشکر هرآنکس که شد جنگساز | دو بهره نرفتند بخرگاه باز | |||||
همه کشته بودند اگر خسته تن | گرفتار در دست آن انجمن | |||||
زگنج وزتخت وکلاه وکمر | زتیغ وزخفتان وخود وگهر | |||||
زپرمایه اسپان بزرّین ستام | زترگ وزشمشیر زرّین نیام | ۷۷۰ | ||||
جزین هرچه پرمایه تر بود نیز | بر ایرانیان ماند بسیار چیز | |||||
همه گرد کردند ایران سپاه | بدل شادمان گشته زین رزمگاه | |||||
میان باز نکشاد کس کشته را | نجستند مردان برگشته را | |||||
برآن دشت نخچیر باز آمدند | زهرگونه با اسپ و ساز آمدند |
۳۵