این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
کنون من زترکان جنگ آوران | فراز آورم لشکری بی کران | |||||
برانگیختم از کاخ کاؤس را | ببرّم از ایران پی طوس را | |||||
نه گرگین بمانم نه گودرز وگیو | نه کستهم نوذر نه بهرام نیو | ۱۶۵ | ||||
برستم دهم گرز واسپ وکلاه | نشانمش بر کاخ کاؤس شاه | |||||
وز ایران بتوران شوم جنگجوی | ابا شاه روی اندر آرم بروی | |||||
بگیرم سر تخت افراسیاب | سر نیزه بگذارم از آفتاب | |||||
ترا بانوی شهر ایران کنم | بچنگ یلان جنگ شیران کنم | |||||
چو رستم پدر باشد ومن پسر | نماند بگیتی کسی تاجور | ۱۷۰ | ||||
چو روشن شود روی خورشید وماه | ستاره چرا بر فرازد کلاه |
گزیدن سهراب اسپ را
بمادر چنین گفت سهراب گرد | که اکنون ببینی زمن دستبرد | |||||
یکی اسپ باید مرا گام زن | سم اسپ پولاد خارا شکن | |||||
چو پولاد بزور وچو مرغان بپرّ | چو ماهی بدریا و چو آهو ببرّ | |||||
که برگیرد این گرز وگوپال من | همین پهلوانی بر ویال من | ۱۷۵ | ||||
پیاده نشاید شدن جنگجوی | که با خشم روی اندر آرم بروی | |||||
چو بشنید مادر چنین از پسر | بخورشید تابان برآورد سر | |||||
بچوبان بفرمود تا هرچه بود | فسیله بیآرد بکردار دود | |||||
که سهراب اسپی بچنگ آورد | که بر وی نشیند چو جنگ آورد | |||||
همه هرچه بودند زاسپان گله | که بودی بکوه وبصحرا یله | ۱۸۰ | ||||
بشهر آوریدند وسهراب شیر | کمندی گرفت وبیآمد دلیر | |||||
هر اسپی که دیدی بنیروی ویال | فگندی بگردنش خمّ دوال | |||||
نهادی برو دست را آزمون | شکم بر زمین بر نهادی هیون | |||||
بزورش بسی اسپ نیکو شکست | نیآمدش شایسته اسپی بدست |
۴۴