برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۶۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  بشب رفته بودند با گژدهم سواران دژدار وگردان بهم  
  که زیر دژ اندر یکی راه بود که دشمن از آن ره نه آگاه بود  
  چو سهراب ولشکر بدژ بر رسید بباره درون گژدهم را ندید  ۴۰۰
  هر آنکس که بود اندر آن جایگاه گنه کار بودند اگر بیگناه  
  بفرمان همه پیش او آمدند بجان هر کسی چاره جوی آمدند  
  همی جست گردآفرید وندید دلش مهر وپیوند او برگزید  
  بدل گفت از آنپس دریغا دریغ که شد ماه تابنده در زیر میغ  
  چو نامه بنزدیک خسرو رسید غمی شد دلش کآن سخنها شنید  ۴۰۵
  گرانمایگانرا زلشکر بخواند وز آن داستان چند گونه براند  
  نشستند با شاه ایران بهم بزرگان لشکر همه بیش وکم  
  چو طوس وچو گودرز کشواد وگیو چو گرگین وبهرام وفرهاد نیو  
  سپهدار نامه بر ایشان بخواند کم وبیش آن پهلوان را براند  
  چنین گفت با پهلوانان براز که این کار گردد بما بر دراز  ۴۱۰
  بدینسان که گژدهم گوید همی از اندیشه دلرا بشوید همی  
  چه سازیم ودرمان این کار چیست از ایران هم آورد این مرد کیست  
  بر آن بر نهادند یکسر که گیو بزابل شود پیش سالار نیو  
  برستم رساند از آن آگهی که با بیم شد تخت شاهنشهی  
  گو پیل تن را بدین رزمگاه بخواند که اویست پشت سپاه  ۴۱۵
  نشست آنگهی رای زین با دبیر که کاری گزاینده بد ناگزیر  

نامه کاؤس برستم وخواندن او ززابلستان

  یکی نامه فرمود پس شهریار نبشتن بر رستم نامدار  
  نخست آفرین کرد بر پهلوان که بیدار دل باش وروشن روان  
  بدان کز ره ترک نام آوری یکی تاختن کرد با لشکری  
  بدژ در نشستس خود با سپاه بر آن مردم دژ گرفتست راه  ۴۲۰
۵۴