این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
همه کارت از یکدگر بدتر است | ترا شهریاری نه اندر خور است | |||||
تو آن ترک را زنده بر دار کن | بر آشوب وبدخواه را خوار کن | |||||
همه روم وسگسار ومازندران | چو مصر وچو چین وچو هاماوران | ۵۲۰ | ||||
همه بنده در پیش رخش منند | جگر خستهٔ تیغ وتخش منند | |||||
تو اندر جهان خود زمن زندهٔ | بکینه چرا دل پراگندهٔ | |||||
بزد تند یکدست بر دست طوس | تو گفتی زپیل ژیان یافت کوس | |||||
زبالا نگون اندر آمد بسر | بتندی برو کرد رستم گذر | |||||
برون شد بخشم اندر آمد برخش | منم گفت شیر اوژن تاج بخش | ۵۲۵ | ||||
چو خشم آورد شاه کاؤس کیست | چرا دست بازد بمن طوس کیست | |||||
مرا زور وفیروزی از داورست | نه از پادشاه ونه از لشکرست | |||||
زمین بنده ورخش گاه منست | نگین تیغ ومغفر کلاه منست | |||||
سر نیزه وگرز یار منند | دو بازو ودل شهریار منند | |||||
شب تیره از تیغ رخشان کنم | بآوردگه بر سرافشان کنم | ۵۳۰ | ||||
که آزاد زادم نه من بنده ام | یکی بندهٔ آفریننده ام | |||||
دلیران بشاهی مرا خواستند | همان گاه وافسر بیآراستند | |||||
سوی تخت شاهی نکردم نگاه | نگه داشتم رسم وآئین وراه | |||||
اگر من پذیرفتی تاج وتخت | نبودی ترا این بزرگی وبخت | |||||
همه هر چه گفتی سزای منست | زتو نیکوئیها بجای منست | ۵۳۵ | ||||
نشیدم بدین تخت من کیقباد | چه کاؤس دانم چه خشمش چه باد | |||||
وگر کیقبادم زالبرز کوه | بزاری فتاده بدور از گروه | |||||
نیآوردمی من به ایران زمین | نه بستی کمربند وشمشیر کین | |||||
ترا این بزرگی نبودی وکام | که گوئی سخنها بدستان سام | |||||
به ایرانیان گفت آن ترک گرد | بیآید نماند بزرگ ونه خورد | ۵۴۰ | ||||
شما هر کس چارهٔ جان کنید | خرد را برین کار پیمان کنید | |||||
به ایران نبینید ازین پس مرا | شمارا زمین پرّ کرگس مرا |
۵۹