این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
کنون آمدم تا چه فرمان دهی | که جفت تو بادا بهی ومهی | |||||
چنین گفت کاؤس کای پهلوان | ترا باد پیوسته روشن روان | |||||
بیآ تا بشادی یک امروز بزم | گزینیم وفردا بسازیم رزم | ۶۲۰ | ||||
بیآراست رامشگهی شاهورا | شد ایوان بکردار باغ بهار | |||||
گرانمایگانرا همه خواندند | بدین خرّمی گوهر افشاندند | |||||
از آواز ابریشم وبانگ نای | سمن چهرگان پیش خسرو بپای | |||||
همی باده خوردند تا نیم شب | بیاد بزرگان کشاده دو لب | |||||
بخوردند می تا جهان تیره گشت | دل نامداران زمی خیره گشت | ۶۲۵ | ||||
همه مست بودند وگشتند باز | بپیموده گردان شب دیرباز |
لشکر کشیدن کاؤس با رستم
چو خورشید آن چادر قیرگون | ببرّید واز پرده آمد برون | |||||
بفرمود کاؤس تا گیو وطوس | ببستند بر کوههٔ پیل کوس | |||||
در گنج بکشاد وروزی بداد | سپه بر نشاند وبنه بر نهاد | |||||
سپهدار وجوشنوران صد هزار | بلشکرگه آمد نبرده سوار | ۶۳۰ | ||||
یکی لشکر آمد زپهلو بدشت | که از گرد اسپان هوا تیره گشت | |||||
سراپرده وخیمه زد بر دو میل | بپوشید گیتی بنعل وبپیل | |||||
هوا نیلگون شد زمین آبنوس | بجنبید هامون زآوای کوس | |||||
همی رفت منزل بمنزل سپاه | جهان چون شب وروز گشته سیاه | |||||
درفشیدن خشت وژوپین زگرد | چو آتش پس پردهٔ لاجورد | ۶۳۵ | ||||
زبس گوننه گونه سنان ودرفش | سپرهای زرّین وزرّینه کفش | |||||
تو گفتی که ابری برنگ آبنوس | برآمد ببارید ازو سندروس | |||||
جهانرا شب از روز پیدا نبود | تو گفتی سپر وثریّا نبود | |||||
از اینسان بشد تا در دژ رسید | شده خاک وسنگ از جهان ناپدید |
۶۳