این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
چو گیو جهانگیر لشکرشکن | که باشد بهر جا سر انجمن | |||||
چو بهرام ورهّام گردن فراز | چو شیدوش شیر اوژن رزمساز | |||||
پس از مرگ من مهربانی کنند | زدشمن بکین جان ستانی کنند | |||||
چو گودرز وهفتاد پور گزین | همه نامداران با آفرین | |||||
بماند به ایران تن من مباد | چنین دارم از موبد پاک یاد | ۸۴۰ | ||||
که گر باشد اندر چمن بیخ سرو | سزد گر گیارا نبوید تذرو | |||||
بسهراب گفت این چه آشفتنیست | همه با من از رستمت گفتننیست | |||||
چرا باید این کینه آراستن | ببیهوده چیزی زمن خواستن | |||||
که آگاهئ آن نباشد برم | بدین کینه خواهی بریدن سرم | |||||
بهانه نباید بخون ریختن | چه باید کنون رنگت آمیختن | ۸۴۵ | ||||
همی پیلتن را بخواهی شکست | همانا کت آسان نیآید بدست | |||||
نباید ترا جست با او نبرد | برآرد به آوردگاه از تو گرد |
تاختن سهراب بر لشکر کاؤس
چو بشنید گفتارهای درشت | ازو روی برگاشت وبنمود پشت | |||||
نهان کرد ازو روی وچیزی نگفت | بماند خیره از گفتهای نهفت | |||||
زبالا زدش تند یک مشت دست | بیفگندش آمد بجای نشست | ۸۵۰ | ||||
بسی کرد اندیشهای دراز | زهر گونهٔ کرد پیکار ساز | |||||
ببست از پی کینه آنگه کمر | نهاد از سر سروری تاج زر | |||||
زره بست وخفتان بپوشید شاد | یکی ترگ رومی بسر بر نهاد | |||||
گرفتش سنان وکمان وکمند | گران گرز را پهلو دیو بند | |||||
زتندی بجوش آمدش خون برگ | نشست از بر بارهٔ تیز تگ | ۸۵۵ | ||||
خروشید وبگرفت نیزه بدست | به آوردگاه رفت چون پیل مست | |||||
برون آمد ورای ناورد کرد | برآورد بر چهرهٔ ماه گرد | |||||
وز آنپس دمان شد بپرده سرای | بنیزه برآرد بالا زجای |
۷۲