برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۷۹

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  بکردار گوران زچنگال شیر رمیدند ازو سروران دلیر  
  کس از نامداران ایران سپاه نیارست کردن بدو در نگاه  ۸۶۰
  زپای ورکاب وزدست وعنان زبازو وآن تاب داده سنان  
  سران ودلیران شدند انجمن بگفتند که اینت گو پیلیت  
  نشاید نگاه کردن آسان بدوی که بارد شدن پیش او جنگجوی  
  وز آنچس خروشید سهراب گرد همی شاه کاؤس را بر شمرد  
  چنین گفت کای شاه آزاده مرد چه گونه است کارت بدشت نبرد  ۸۶۵
  چرا کردهٔ نام کاؤس کی که در جنگ شیران نداری تو پی  
  گر این نیزه در مشت پیچان کنم سپاه ترا حمله بی جان کنم  
  یکی سخت سوگند خوردم به بزم در آن شب کجا کشته شد ژنده رزم  
  کز ایران نمانم یکی نیزه دار کنم زنده کاؤس کی را بدار  
  که داری از ایرانیان تیز چنگ که پیش من آید بدین دشت جنگ  ۸۷۰
  بگفت وهمی بود خاموش بس از ایران نداد ایچ پاسخش کس  
  خم آورد پشت وسنان ستیخ بزد تند وبر کند هفتاد میخ  
  سراپرده یک بهره آمد بپای زهر سو درآمد در کرّه نای  
  غمی گشت کاؤس وآواز داد که این نامداران فرّخ نژاد  
  یکی نزد رستم برید آگهی کزین ترک شد مغز گردان تهی  ۸۷۵
  ندارم سواری ورا هم نورد از ایران نیارد کس این کار کرد  
  بشد طوس وپیغام کاؤس برد شنیده همه پیش او برشمرد  
  بدو گفت رستم که هر شهریار که کردی مرا ناگهان خواستار  
  گهی جنگ بودی گهی ناز وبزم ندیدم زکاؤس جز رنج رزم  
  بفرمود تا رخشرا زین کنند سواران بروها پر از چین کنند  ۸۸۰
  زخیمه نگه کرد رستم بدشت زرد گیو را بدید که ایدر گذشت  
  نهاد از بر رخش رخشنده زین همی گفت گرگین که بشتاب همین  
  همی بست بر باره رهّام تنگ ببرگستوان بر زده طوس چنگ  
۷۳