برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۸۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  همی این بدین این بدان گفت زود تهمتن چو از پرده آوا شنود  
  بدل گفت این رزم آهرمنست نه این رستخیز از پی یکتنست  ۸۸۵
  بزد دست وپوشید ببر بیان ببست آن کیانی کمر بر میان  
  نشست از بر رخش و بگرفت راه زواره نگهبان گاه وسپاه  
  بدو گفت از ایدر مرو پیشتر بمن دار گوش یلان بیشتر  
  درفشی ببردند با او بهم همی رفت پرخاشجوی ودژم  
  چو سهراب را دید با بال وشاخ برش چون بر سام چنگی فراخ  ۸۹۰
  بدو گفت از ایدر بیکسو شویم ازین هر دو لشکر ببیرون شویم  
  بمالید سهراب کف را بکف به آوردگاه رفت از پیش صف  
  بگفت او برستم برو تا رویم بیکجای هر دو دو مرد گویم  
  از ایران نخواهی همی یار کس چو من باشم وتو بآورد بس  
  به آوردگه مر ترا جای نیست ترا خود بیک مشت من پای نیست  ۸۹۵
  ببالا بلندی وبا کتف ویال ستم یافت یالت زبسیار سال  
  نگه کرد رستم بدآن سرفراز بدآن سفت وچنگ ورکاب دراز  
  بدو گفت نرم این جوانمرد نرم زمین خشک وسر وهوا نرم وگرم  
  به پیری بسی دیدم آوردگاه بسی بر زمین پست کردم سپاه  
  تبه شد بسی دیو بر دست من نگشتم بسوئی که بودم شکن  ۹۰۰
  نگه کن مرا جون بینی به جنگ اگر زنده مانی نترس از نهنگ  
  مرا دید در جنگ دریا وکوه که با نامداران توران گروه  
  چه کردم ستاره گوای منست بمردی جهان زیر پای منست  
  همی رحمت آمد بتو بر دلم نخواهم که جانت زتن بگذلم  
  نمانی بترکان بدین یال وسفت به ایران ندانم ترا تیز جفت  ۹۰۵
  چو آمد زرستم چنین گفت وگوی بجنبید سهراب را دل بدوی  
  بدو گفت کز تو بپرستم سخن همه راستی باید افگند بن  
  یکایک نژادت مرا یاد دار زگفتار خوبت مرا شاد دار  
۷۴