برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۹۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  شنیدی که او گفت کاؤس کیست گرو شهریارست پس طوس کیست  
  کجا گنجد او در جهان فراخ بدآن بر وبرز وبدآن یال وشاخ  
  کجا باشد او پیش تختم پای کجا راند او زیر فرّ همای  ۱۲۷۵
  بدشنام چندی مرا بر شمرد به پیش سپه آب رویم ببرد  
  چو فرزند او زنده ماند مرا همی خاک باشد بدست اندرا  
  سخنهای سهراب نشنیدهٔ نه مرد بزرگی جهان دیدهٔ  
  کز ایرانیان سر ببرّم هزار کنم زنده کاؤس کی را بدار  
  اگر ماند او زنده اندر جهان بپیچند ازو مهان وکهان  ۱۲۸۰
  کسی دشمن خویشتن پرورد بگیتی برون نام بد گسترد  
  چو بشنید گودرز وبرگشت زود بر رستم آمد بکردار دود  
  بدو گفت خوی بد شهریار درختیست خنظل همیشه ببار  
  بتندی بگیتی ورا یار نیست همان رنج کسرا خریدار نیست  
  ترا رفت باید بنزدیک اوی که روشن کنی جان تاریک اوی  ۱۲۸۵

زاری کردن رستم بر سهراب

  بفرمود رستم که تا پیشکار یکی جامه سازند از زرّ تار  
  جوانرا بر آن جامهٔ زر نگار بخوابند که آید بر شهریار  
  گو پیلتن سر سوی راه کرد کس آمد پسش زود وآگاه کرد  
  که سهراب شد زین جهان فراخ همی از تو تابوت جوید نه کاخ  
  پدر جست وبر زد یکی باد سرد بمالید مژگان وخوناب کرد  ۱۲۹۰
  پیاده شد از اسپ رستم چو باد بجای کله خاک بر سر نهاد  
  بزرگان لشکر همی همچنان غریوان وگریان وزاری کنان  
  همی گفت زار ای نبرده جوان سرافراز واز تخمهٔ پهلوان  
  نه بیند چو تو نیز خورشید وماه نه جوشن وتخت ونه تاج وکلاه  
۹۰