برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۹۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  کرا آمد این پیش کآمد مرا ه فرزند کشتم بپیران سرا  ۱۲۹۵
  نبیره جهاندار سام سوار سوی مادر از تخمهٔ شهریار  
  چو من نیست در گرد گیهان یکی بمردی بدم پیش او کودکی  
  بریدن دو دستم سزاوار هست جز از خاک تیزه مبادم نشست  
  چه گویم چو آگه بود مادرش چگونه فرستم کسیرا برش  
  چه گویم چرا کشتمش بی گناه چرا روز کردم برو بر سیاه  ۱۳۰۰
  کدامین پدر هرگز این کار کرد سزاوارم اکنون گفتار سرد  
  بگیتی که کشتست فرزند را دلیر وجوان وخردمند را  
  پدرش آن گرانمایهٔ پهلوان چه گوید بر آن دخت پاک جوان  
  ابر تخمهٔ سام نفرین کند همان نام من نیز بی دین کند  
  که دانست کین کودک ارجمند بدین سال گردد چو سرو بلند  ۱۳۰۵
  بجنگ آیدش رای وسازد سپاه بمن بر کند روز روشن سیاه  
  بفرمود تا دیبهٔ خسروان کشیدند بر روی پور جوان  
  همی آرزوگاه وشهر آمدش یکی تنگ تابوت بهر آمدش  
  از آن دشت برداشت تابوت اوی سوی خیمهٔ خویش بنهاد روی  
  بپرده سرای آتش اندر زدند همه لشکرش خاک بر سر زدند  ۱۳۱۰
  همه خیمهٔ از دیبهٔ هفت رنگ همان تخت پرمایه زین پلنگ  
  برآتش نهادند وبرخاست غو همی کرد زاری جهاندار گو  
  جهان چون تو دیگر نبیند سوار بمردی وگردی گه کارزار  
  دریغ آن همه مردی ورای تو دریغ آن رخ وبرز وبالای تو  
  دریغ آن همه حسرت جان گسل زمادر جدا وز پدر داغ دل  ۱۳۱۵
  همی ریخت خون وهمی کند خاک بتن جامهٔ خسروی کرد چاک  
  بگفتا نکوهش کند زال زر همان نیز رودابهٔ پر هنر  
  چه رستم بکشتن برو دست یافت بدشنه جگرگاه او بر شکافت  
  برین کار پوزش چه پیش آورم که دلشان بگفتار خویش آورم  
۹۱