میتوانستند خورشید را بر روی سینه او بنگارند. باید گفت تا زمان شاه عباس آن پندار از میان برخاسته و حقیقت داستان شیر و خورشید بدست آمده بود. یا اینکه شاه مزبور براهنمایی ستارهشناسان، آن ارتباط علمی خورشید و شیر را که گفتیم در فن ستارهشناسی کهنه معروفست، در اندیشه داشته که بر خلاف شیوه گذشتگان خود خورشید را با سنبله نقش ننموده است.
از شاه عباس نقشهای دیگر هم از شیر لخت و شیر با گوزن[۱] و پیل و طاوس و مانند اینها بر فلوسها در دست هست. ولی شیر و خورشید فراوانتر از همه است و شاید از اینجا نسبت پیدایش شیر و خورشید را بشاه مزبور میدهند که او باعث شهرت و رواج آن گردیده است.
پس از شاه عباس هم تا آخر صفویان شیر و خورشید در سکهها معمول و معروف بوده و فلوسهایی با نقش مزبور از هر کدام از جانشینان او در دست هست بلکه در برخی شعرهای آنزمان نیز یاد این فلوسها و شیرها شده. ملا نویدی شیرازی که در زمان شاه سلیمان صفوی در سپاهان میزیسته این دو بیت ازوست:
ای آنکه حدیق عقل را تفسیری | بیهوده ز بیزری چرا دلگیری؟! | |||||
آوردن زر بدست آسان نبود | خوابیده بروی هر فلوسی شیری! |
شاعر دیگری ملا قدرتی نام که او نیز در همان زمان در سپاهان میزیسته در مثنوی که درباره شکستن فلوس سروده میگوید:
فلوس سپاهان چنان نارواست | تو گویی بهر کیسه پول اژدهاست | |||||
نگیرد گدا پول از بس پر است | تو گویی مگر شیرش آدمخور است | |||||
ز فلس آنچنان دهر در هم شده | که ماهی بزیر زمین خم شده | |||||
زر از دست مردم نگردد سپید | که از دور کف میزند هر که دید | |||||
چنان گشته خوار از خلایق درم | که شخص غنی گفته صاحب کرم | |||||
چو شیر است نقش فلوس این زمان | ز بیمش گریزند پیر و جوان |
باید گفت مقصود از شیر در این شعرها[۲] شیر با خورشید است نه شیر لخت. چه دیدیم که شیر لخت در آنزمانها بر سکهها کمتر نقش میشده بویژه در سپاهان که معمول نبوده است.
در اینجا چند تا از فلوسهای صفویان را برای نمونه گراور مینماییم: