این برگ همسنجی شدهاست.
۳۴
ترانههای خیام
داشت (نمرهٔ ۱۶) و این بد بینی هیچوقت گریبان او را ول نکرده. یکی از اختصاصات فکر خیام است که پیوسته با غم و اندوه و نیستی و مرگ آغشته است[۱] و در همان حال که دعوت به خوشی و شادی مینماید لفظ خوشی در گلو گیر میکند. زیرا در همین دم با هزاران نکته اشاره هیکل مرگ، کفن، قبرستان و نیستی خیلی قویتر از مجلس کیف و عیش جلو انسان مجسم میشود و آن خوشی یکدم را از بین میبرد.
طبیعت بیاعتنا و سخت کار خود را انجام میدهد. یک دایه خونخوار و دیوانه است که اطفال خود را میپروراند و بعد با خونسردی خوشههای رسیده و نارس را درو میکند. کاش هرگز بدنیا نمیآمدیم، حالا که آمدیم، هر چه زودتر برویم خوشبختتر خواهیم بود:
نا آمدگان اگر بدانند که ما، | ||||||
از دهر چه میکشیم، نایند دگر. (۲۸) | ||||||
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت، | ||||||
و آسوده کسیکه خود نزاد از مادر. (۲۳)[۲] |
این آرزوی نیستی که خیام در ترانههای خود تکرار میکند آیا با نیروانه بودا شباهت ندارد؟ در فلسفهٔ بودا دنیا عبارتست از