بحقیقت مطلب کاری نداریم ولی مجلس این کوزهگر دیوانه را با قیافهٔ احمق و خونخوارش که همهٔ هم خود را صرف صنایع ظریف میکند ولی از روی جنون آن کوزهها را میشکند، فقط قلم آقای درویش نقاش توانسته روی پرده خودش مجسم بکند.
بهشت و دوزخ را در نهاد اشخاص دانسته:
دوزخ شرری ز رنج بیهودهٔ ماست، | ||||||
فردوس دمی ز وقت آسودهٔ ماست. (۱۴۲) |
گلهای خندان، بلبلان نالان، کشتزارهای خرم، نسیم بامداد، مهتاب روی مهتابی، مهرویان پریوش، آهنگ چنگ، شراب گلگون، اینها بهشت ماست. چیزی بهتر از اینها روی زمین پیدا نمیشود، با این حقایقی که درین دنیای بی ثبات پر از درد و زجر برایمان مانده استفاده بکنیم. همین بهشت ماست، بهشت موعودی که مردم را به امیدش گول میزنند! چرا به امید موهوم از آسایش خودمان چشم بپوشیم؟
کس خلد و جحیم را ندیده است، ای دل، | ||||||
گوئی که از آنجهان رسیده است؟ ای دل... (۹۱) |
یک بازیگر خانهٔ غریبی است. مثل خیمه شب بازی یا بازی شطرنج، همهٔ کائنات روی صفحه گمان میکنند که آزادند. ولی یک دست نامرئی که گوئی متعلق بیک بچه است مدتی با ما تفریح میکند. ما را جا بجا میکند، بعد دلش را میزند،