این برگ همسنجی شدهاست.
۴۳
خیام فیلسوف
دوباره این عروسکها یا مهرهها را در صندوق فراموشی و نیستی میاندازد:
ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز، | ||||||
از روی حقیقتی نه از روی مجاز... (۵۰) |
خیام میخواسته این دنیای مسخره، پست غمانگیز و مضحک را از هم بپاشد و یک دنیای منطقیتری روی خرابهٔ آن بنا بکند:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان، | ||||||
برداشتمی من این فلک را ز میان.. (۲۰) |
برای اینکه بدانیم تا چه اندازه فلسفهٔ خیام در نزد پیروان او طرف توجه بوده و مقلد پیدا کرده این نکته را میگوئیم که مؤلف «دبستان مذاهب» در چند جا مثل از رباعیات خیام میآورد و یک جا رباعی غریبی باو نسبت میدهد (ص۶۳): «.. سمراد در لغت وهم و پندار را گویند... فرهمند شاگرد فرایرج گفته: اگر کسی موجود باشد داند که عناصر و افلاک و انجم و عقول و نفوس حق است. و واجب الوجودی که میگوید هستی پذیر نشد ما از وهم گمان بریم که او هست و یقین که او هم نیست. من الاستشهاد حکیم عمر خیام بیت:
«صانع به جهان کهنه همچون ظرفی است. | ||||||
«آبیست بمعنی و بظاهر برفی است؛ | ||||||
«بازیچه کفر و دین بطفلان بسپار، | ||||||
«بگذر ز مقامی که خدا هم حرفی است!» |