این برگ همسنجی شدهاست.
۷۰
ترانههای خیام
۴
ای دل تو به ادراک معما نرسی، | ||||||
در نکتهٔ زیرکان دانا نرسی؛ | ||||||
اینجا ز می و جام بهشتی میساز، | ||||||
کانجا که بهشت است رسی یا نرسی! |
۵
دل سر حیات اگر کماهی دانست، | ||||||
در مرگ هم اسرار الهی دانست؛ | ||||||
امروز که با خودی، ندانستی هیچ، | ||||||
فردا که ز خود روی چه خواهی دانست؟ |
۶
✽ تا چند زنم بروی دریاها خشت، | ||||||
بیزار شدم ز بت پرستان و کنشت؛ | ||||||
خیام که گفت دوزخی خواهد بود؟ | ||||||
که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت؟ |
۷
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من، | ||||||
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من؛ | ||||||
هست از پس پرده گفتگوی من و تو، | ||||||
چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من. |