کنسول هم معین میشد و همواره این رتبه باعیان اختصاص داشت. عاقبت این انحصار نیز موقوف شد و قرار دادند همه وقت یکی از دو کنسول از اهل پلب انتخاب شود و دراین باب قصهای هم نقل میکردند که خلاصهٔ آن از این قرار است:
یکنفر از اعیان دو دختر داشت اولی را بیکی از پاتریسینها شوهر داده بود که سولپیسیوس[۱] نام داشت. دویمی را بمزاوجت یکی از اهل پلب درآورده و او موسوم به لیسینیوس[۲] بود. روزی این هردو خواهر در خانهٔ سولپیسیوس بودند صدای دقالباب شنیده شد. خواهر کوچکتر وحشت کرد و پرسید چه واقع شده دیگری خندید و گفت حادثهای رخ نداده شوهر من کنسول است و هر وقت بخانه میآید حسبالرسم یکنفر یساول در پیش او با چوب در میزند. خواهر کوچک از این رسم بیخبر بود خجل شد و مهموم گردید که چون شوهرش از رعایاست هرگز نخواهد شد که با یساول حرکت کند. پس درددل خود را بپدر اظهار نمود. مشارالیه باو وعده داد اسبابی فراهم آورد که شوهر او هم مثل شوهر خواهرش برتبهٔ کنسولی برسد. پس با داماد خویش در این باب اتفاق نمود و لیسینیوس چون بوکالت رعایا منتخب شد بمجلس سنا تکلیف کرد که قانونی وضع شود که بعدها یکی از دو کنسول از اهل پلب باشد. سنا امتناع ورزید لکن مدت