این برگ همسنجی شدهاست.
«چیزی نبودهام
«و عشق و میل و نفرت و دردم را
«در غربت شبانهٔ قبرستان
«موشی بنام مرگ جویدهست.»
و چهرهٔ شگفت
با آن خطوط نازک دنبالهدار سست
که باد، طرح جاریشان را
لحظه به لحظه محو و دگرگون میکرد
و گیسوان نرم و درازش
که جنبش نهانی شب میربودشان
و بر تمام پهنهٔ شب میگشودشان
همچون گیاههای ته دریا
در آنسوی دریچه روان بود
و داد زد
«باور کنید
«من زنده نیستم»
۹۹
دیدار در شب