برگه:Tavalludi Digar - Farogh Farrukhzad.pdf/۱۲۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

تمام روز   تمام روز

رها شده، رها شده، چون لاشه‌ای بر آب

به سوی سهمناک‌ترین صخره پیش می‌رفتم

به سوی ژرف‌ترین غارهای دریائی

و گوشتخوارترین ماهیان

و مهره‌های نازک پشتم

از حس مرگ تیر کشیدند

 
 
 

نمی‌توانستم   دیگر نمیتوانستم

صدای پایم از انکار راه بر میخاست

و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود

و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ

که بر دریچه گذر داشت، با دلم می‌گفت

«نگاه کن

«تو هیچگاه پیش نرفتی

«تو فرو رفتی»

۱۱۳
وهم سبز