این برگ همسنجی شدهاست.
آن روزها رفتند
آن روزهای عید
آن انتظار آفتاب و گل
آن رعشههای عطر
در اجتماع ساکت و محجوب نرگسهای صحرائی
که شهر را در آخرین صبح زمستانی
دیدار میکردند
آوازهای دورهگردان در خیابان دراز لکههای سبز
بازار در بوهای سرگردان شناور بود
در بوی تند قهوه و ماهی
بازار در زیر قدمها پهن میشد، کش میآمد، با تمام لحظههای راه میآمیخت
و چرخ میزد، در ته چشم عروسکها.
بازار، مادر بود که میرفت، با سرعت بسوی حجمهای رنگی سیال
و باز میآمد
۵
آن روزها