ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت، که مرا نوش میکنی
تو درهٔ بنفش غروبی که روز را
بر سینه میفشاری و خاموش میکنی
در سایهها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه، از چه سیهپوش میکنی؟