این برگ همسنجی شدهاست.
در سایهای خود را رها کردم
در سایهٔ بیاعتبار عشق
در سایهٔ فرار خوشبختی
در سایهٔ ناپایداریها
شبها که میچرخد نسیمی گیج
در آسمان کوته دلتنگ
شبها که میپیچد مهی خونین
در کوچههای آبی رگها
شبها که تنهائیم
با رعشههای روحمان، تنها–
در ضربههای نبض میجوشد
احساس هستی، هستی بیمار
«در انتظار درهها رازیست»
این را به روی قلههای کوه
بر سنگهای سهمگین کندند
۲۸
در آبهای سبز تابستان