وحشی بافقی (رباعیات)
(تغییرمسیر از رباعیات وحشی بافقی)
یارب که بقای جاودانی بادا | کامت بادا و کامرانی بادا | |||||
هر اشربهای کز پی درمان نوشی | خاصیت آب زندگانی بادا |
***
عشرت بادا صبح تو و شام ترا | آغاز تو را خوشی و انجام ترا | |||||
شبهای ترا باد نشاط شب عید | نوروز ز هم نگسلد ایام ترا |
***
شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا | نگذاشت به درد دل افکار مرا | |||||
چون سوی چمن روم که از باد بهار | دل میترقد چو غنچه، بییار، مرا |
***
جان سوخت ز داغ دوری یار مرا | افزود سد آزار بر آزار مرا | |||||
من کشتنیم کز او جدایی جستم | ای هجر به جرم این بکش زار مرا |
***
از بهر نشیمن شه عرش جناب | بنگر که چه خوش دست به هم داد اسباب | |||||
گردید سپهر خیمه و انجم میخ | شد سد ره ستون و کهکشان گشت طناب |
***
اندر ره انتظار چشمی که مراست | بی نور شد و وصال تو ناپیداست | |||||
من نام بگرداندم و یعقوب شدم | ای یوسف من نام تو یعقوب چراست |
***
آن سرو که جایش دل غم پرور ماست | جان در غم بالاش گرفتار بلاست | |||||
از دوری او به ناخن محرومی | سد چاک زدیم سینه جایش پیداست |
***
پیوستن دوستان به هم آسان است | دشوار بریدن است و آخر آن است | |||||
شیرینی وصل را نمیدارم دوست | از غایت تلخیی که در هجران است |
***
شاها سربخت بر در دولت تست | یک خیمه فلک ز اردوی شوکت تست | |||||
گر خیمهی چرخ را ستونی باید | اندازه ستون خیمهی رفعت تست |
***
اکسیر حیات جاودانم بفرست | کام دل و آرزوی جانم بفرست | |||||
آن مایع که سرمایهی عیش و طرب است | آنم بفرست و در زمانم بفرست |
***
شوخی که خطش آیهی فرخ فالی است | نادیدن آن موجب سد بد حالی است | |||||
تا شمع رخش نهان شد از پیش نظر | شد دیده تهی ز نور و جایش خالی است |
***
جز فکر جدا شدن ز دلدارم نیست | این صبر هراسنده ولی یارم نیست | |||||
دندان به جگر نهادنی میباید | اما چه کنم صبر جگر دارم نیست |
***
مجنون که کمال عشق و حیرانی داشت | مهری نه چو این مهر که میدانی داشت | |||||
این مهر نه عاشقی ست ، مهری ست که آن | با یوسف مصر پیر کنعانی داشت |
***
شاها سر روزگار پامال تو باد | گردون ز کتل کشان اجلال تو باد | |||||
هر صید مرادی که بود در عالم | فتراک پرست رخش اقبال تو باد |
***
شاها چو کمان قدر به فرمان تو باد | چون گوی فلک در خم چوگان تو باد | |||||
آن سینه پر داغ که خصمت دارد | صندوقه تیرهای پران تو باد |
***
صید افکنی مراد آیین تو باد | عیوق شکارگاه شاهین تو باد | |||||
هر سر که نه در پای سمند تو بود | بر بسته به جای طبل برزین تو باد |
***
شاها در جهان عرصهی در گاه تو باد | آفاق پراز خیمه و خرگاه تو باد | |||||
این خیمهی بی ستون که چرخش خوانند | قایم به ستون خیمهی جاه تو باد |
***
جرم است سراپای من خاک نهاد | لیکن بودم به عفو او خاطر شاد | |||||
ای وای اگر عفو نباشد ، ای وای | فریاد اگر جرم نبخشد ، فریاد |
***
کوی تو که آواره هزاری دارد | هرکس به خود آنجا سر و کاری دارد | |||||
تنها نه منم تشنهی دیدار، آنجا | جاییست که خضر هم گذاری دارد |
***
وحشی که همیشه میل ساغر دارد | جز باده کشی چه کار دیگر دارد | |||||
پیوسته کدویش ز می ناب پر است | یعنی که مدام باده در سر دارد |
***
گر کسب کمال میکنی میگذرد | ور فکر مجال میکنی میگذرد | |||||
دنیا همه سر به سر خیال است ، خیال | هر نوع خیال میکنی میگذرد |
***
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد | با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد | |||||
اینها که من از جفای هجران دیدم | یک شمه به سد سال بیان نتوان کرد |
***
تیرت چو ره نشان پران گیرد | هر بار نشان زخم پیکان گیرد | |||||
از حیرت آن قدرت بخت اندازی | مردم لب خود بخش به دندان گیرد |
***
دل زان بت پیمان گسلم میسوزد | برق غم او متصلم میسوزد | |||||
از داغ فراق اگر بنالم چه عجب | یاران چه کنم، وای دلم میسوزد |
***
یارب که زمانه دلنوازت باشد | ایام همیشه کار سازت باشد | |||||
رخش تو سپهر و زین رخش تو هلال | خورشید به جای طبل بازت باشد |
***
میخواست فلک که تلخ کامم بکشد | ناکردهی می طرب به جامم، بکشد | |||||
بسپرد به شحنه فراق تو مرا | تا او به عقوبت تمامم بکشد |
***
شاها به عداوت توکس یار نشد | کاو در نظر جهانیان خوار نشد | |||||
با نشأهی خصمی تو آنکس که بخفت | در خواب شد آنچنان که بیدار نشد |
***
آنان که به کویی نگران میگردند | پیوسته مرا به قصد جان می گردند | |||||
از رشک نبات میدهم جان که چرا | گرد سر هم نام فلان میگردند |
***
آن زمره که از منطق ما بیخبرند | سد نغمهی ما به بانک زاغی نخرند | |||||
زاغیم شده به عندلیبی مشهور | ما دیگر و مرغان خوش الحان دگرند |
***
مجنون به من بی سر و پا میماند | غمخانهی من به کربلا میماند | |||||
جغدی به سرای من فرود آمد و گفت | کاین خانه به ویرانه ما میماند |
***
ای چرخ مرا دلی ست بیداد پسند | بیمم دهی از سنگ حوادث تا چند | |||||
من شیشه نیم که بشکند سنگ توام | مرغ قفسم که گشتم آزاد ز بند |
***
یا صاحب ننگ و نام میباید بود | یا شهرهی خاص و عام میباید بود | |||||
القصه کمال جهد میباید کرد | در وادی خود تمام میباید بود |
***
در کوی توام پای تمنا نرود | من سعی بسی کنم ولی پا نرود | |||||
خواهم که ز کویت روم اما چه کنم | کاین بیهده گرد پا دگر جا نرود |
***
تا پای کسی سلسله آرا نشود | او را سر قدر آسمان سا نشود | |||||
باز ار نشود صید و نیفتد در قید | او را به سر دست شهان جا نشود |
***
در صید گهت که جان طرب ساز آید | سیمرغ اسیر چنگل بازآید | |||||
هر جا که صدای طبل باز تو رسد | سد مرغ دل از شوق به پرواز آید |
***
ازدیده ز رفتن تو خون میآید | بر چهره سرشک لاله گون میآید | |||||
بشتاب که بی توجان ز غمخانهی تن | اینک به وداع تو برون میآید |
***
خوش آن که ره عشق بتی پیماید | برخاک رهش روی ارادت ساید | |||||
یک سو نظرش که غیر پیدا نشود | دل در طرفی که یار کی میآید |
***
تا شکل هلال گردد از چرخ پدید | کز بهر در شادی عید است کلید | |||||
روز وشب عمر بی زوالت بادش | مستلزم اجر روزه و شادی عید |
***
نوروز شد و بنفشه از خاک دمید | بر روی جمیلان چمن نیل کشید | |||||
کس را به سخن نمیگذارد بلبل | در باغ مگر غنچه به رویش خندید |
***
آهنگ سفر میکند آن ماه عذار | ای جان که نفس گیر شدی ناله برآر | |||||
در محملش آویز دلا همچو جرس | وزناله و فریاد زبان باز مدار |
***
یارب که در این دایرهی دیر مدار | باشی ز چنان زندگیی برخوردار | |||||
کایام شریف عیدش ار جمع کنند | سد عمر ابد به هم رسد بلکه هزار |
***
دانی شاها که مهر فرخنده اثر | تحویل حمل نمود و بودش چه نظر | |||||
تا روز نشاطت که به گلشن گذرد | هرروز فزونتر بود از روز دگر |
***
ای صیت معالجات تو عالم گیر | و آوازه تو کرده جهان را تسخیر | |||||
یارب که جدا مباد تا عالم هست | صحت ز تنت چو نور از بدر منیر |
***
آن شمع که دوش بود تب تا سحرش | صحت پی رفع تب در آمد ز درش | |||||
تب از بدنش راهگریزی میجست | فصاد جهاند از ره نیشترش |
***
ای منشاء دانایی و ای مایه هوش | بفرست از آن که تا سحر خوردم دوش | |||||
بسیار نه ، کم نه، آن قدر بخش که من | هشیار نگردم و نمانم مدهوش |
***
ای جان و تنم مطیع و شوق تو مطاع | رفتی و جدا زان رخ خورشید شعاع | |||||
هیهات که جان وداع تن کرد و نداد | چندان مهلت که تن شتابد به وداع |
***
فن تو و سد هزار برهان کمال | شغل من و یک جهان خیالات محال | |||||
تو منزوی مدرسهی عالی فضل | من بیهده گرد راست بازار خیال |
***
در نامه رقم ز خانهای یافتهام | وز عنبر تر شمامهای یافتهام | |||||
از شوق دمی هزار بارش خوانم | گویی تو که گنج نامهای یافتهام |
***
تا کار جهان به کام کس نیست مدام | عیش تو مدام باد و کار تو تمام | |||||
در مجلس عشرت تو غم خوردن دهر | یارب که بود چو روزه در عید حرام |
***
تا در ره عشق آشنای تو شدم | با سد غم و درد مبتلای تو شدم | |||||
لیلیوش من به حال زارم بنگر | مجنون زمانه از برای تو شدم |
***
امشب همه شب ز هجر نالان بودم | با بخت سیه دست و گریبان بودم | |||||
قربان شومت دی به که همره بودی | کامشب همه شب به خویش گریان بودم |
***
از آبلهای تازه گل باغ ارم | حاشا که شود طراوت روی تو کم | |||||
نی جوهر حسن لاله است از ژاله | نی زیور خوبی گل است از شبنم |
***
ای آنکه به یکرنگی تو متصفم | در بندگیت مقرم و معترفم | |||||
با «فاف» و «ر» و « الف ،ب » و «ه » ز کرم | بفرست بدست «غین » و « لام» و « الفم» |
***
تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم | آهسته ز فرقت تو فریاد کنم | |||||
وقت است که دست از دهن بردارم | از دست غمت هزار بیداد کنم |
***
رخسار تو ای تازه گل گلشن جان | کز آبله شبنمی نشسته ست بر آن | |||||
لاله ست ولی آمده با ژاله قرین | ماهیست ولی کرده به سیاره قران |
***
تا بود چنین بود و چنین است جهان | از حادثه دهر کرا بود امان | |||||
بلقیس اگر به ملک جاویدان رفت | جاوید تو مانی ای سلیمان زمان |
***
خورشید که هست شمسهی هفت ایوان | خواهی که بگویمت که چون گشت عیان | |||||
زد رفعت شاه خیمه بیرون از چرخ | ماندش ز ستون خیمه بر چرخ نشان |
***
در نفی رخت شمع شبی راند سخن | روزش دیدم گرفته کنجی مسکن | |||||
مانندهی عاصیی که در روز جزا | با روی سیاه سر برآرد ز کفن |
***
ای مدت شاهی جهان مدت تو | در عید سرور خلق از دولت تو | |||||
گر عید تواند که مجسم گردد | آید ز پی تهنیت خلعت تو |
***
ای رفعت و شان فروترین پایه تو | خوبی یکی از هزار پیرایهی تو | |||||
از بهر خدا سایه زمن باز مگیر | ای سایهی رحمت خدا سایهی تو |
***
خوش آن که شود بساط مهجوری طی | در بزم وصال میکشم پی در پی | |||||
میجویمت آنچنان که مهجور وصال | مشتاق توام چنان که مخمور به می |
***
گر درخور مهرم احترامی بودی | نزدیک توام قدر تمامی بودی | |||||
من میگفتم که عشق من تا به کجاست | گر ز آنطرف از عشق مقامی بودی |
***
ای کاش برات من براتی بودی | کر مفلسیم خط نجاتی بودی | |||||
بالله که آنچنان برایت میبود | گر از طرف تو التفاتی بودی |
***
در عهد معالجات تو بیماری | بیکار شد از شیوه خلق آزاری | |||||
نی از پی آزار به سوی تو شتافت | آمد که شکایت کند از بیکاری |
***
گر با تو گهی نظر کنم پنهانی | لازم نبود که طبع خود رنجانی | |||||
من بودم و دیدنی چو این هم منع است | آن نیز به یاران دگر ارزانی |
***
ای درگه تو عید گه روحانی | در تهنیتت هم انسی و هم جانی | |||||
از لطف تو عیدیی طمع دارم لیک | ترسم که توام طفل طبیعت خوانی |