عطار (قصاید)
- سبحان قادری که صفاتش ز کبریا
- ای مرغ روح بر پر ازین دام پر بلا
- مورچهی خط تو، کرد چو موری مرا
- خطاب هاتف دولت رسید دوش به ما
- اگر ز گلبن خلقش گلی به بار رسد
- ندارد درد من درمان دریغا
- وقت کوچ است الرحیل ای دل ازین جای خراب
- بس کز جگرم خون دگرگونه چکیده است
- بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است
- چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردمپرور است
- هر دل که در حظیرهی حضرت حضور یافت
- غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
- جانم ز سر کون به سودا در اوفتاد
- هرکه بر پستهی خندان تو دندان دارد
- دم عیسی است که بوی گل تر میآرد
- ای پردهساز گشته درین دیر پرده در
- ای چراغ خلد ازین مشکوةمظلم کن کنار
- ای در غرور نفس به سر برده روزگار
- دلا گذر کن ازین خاکدان مردم خوار
- آنچه در قعر جان همییابم
- دلی پر گوهر اسرار دارم
- نه پای آنکه از کرهی خاک بگذرم
- آتش تر میدمد از طبع چون آب ترم
- اگر به مدت جاوید ذرههای جهان
- ای همنفسان تا اجل آمد به سر من
- ای روی درکشیده به بازار آمده
- مکن مدار برای من ای پسر روز
- ای حلقهی درگاه تو هفت آسمان سبحانه
- الا ای یوسف قدسی برآی از چاه ظلمانی
- گر سخن بر وفق عقل هر سخنور گویمی