ناصر خسرو (قصاید)/ای بستهی خود کرده دل خلق به ناموس
ای بستهی خود کرده دل خلق به ناموس | ز اندیشه تو را رفته به هر جانب جاسوس | |||||
اثبات یقین تو به معقول چه سود است، | چون نیست یقین نفی گمان تو به محسوس؟ | |||||
تا چند سخن گوئی از حق و حقیقت؟ | آب حیوان جوئی در چشمهی مطموس! | |||||
گر رای تو کفر است مکن پیدا ایمان | ور جای تو دیر است مزن پنهان ناقوس | |||||
ای آنکه همه زرقی در فعل چو روباه، | وی آنکه همه رنگی در وصف چو طاووس | |||||
تا کی روی آخر ز پی حج به زیارت | از طوس سوی مکه، وز مکه سوی طوس؟ | |||||
چون نیست ز کان علت مقصود، پس ای دوست | چه مکه و چه کعبه و چه طوس و چه طرطوس |