| | | | | | |
|
مکر جهان را پدید نیست کرانه |
|
دام جهان را زمانه بینم دانه |
|
|
دانه به دام اندرون مخور که شوی خوار |
|
چون سپری گشت دانه چون خر لانه |
|
|
طاعت پیش آرو علم جوی ازیراک |
|
طاعت و علم است بند و فند زمانه |
|
|
با تو روان است روزگار حذر کن |
|
تا نفریبد در این رهت بروانه |
|
|
سبزه جوانی است مر تو را چه شتابی |
|
از پس این سبزه همچو گاو جوانه؟ |
|
|
نیک نگه کن که در حصار جوانیت |
|
گرگ درنده است در گلوت و مثانه |
|
|
دست رست نیست جز به خواب و خور ایراک |
|
شهر جوانی پر از زر است و رسانه |
|
|
پیری اگر تو درون شوی ز در شهر |
|
سخت کند بر تو در به تنبه و فانه |
|
|
عالم دجال توست و تو به دروغش |
|
بستهای و ماندهای و کشده یگانه |
|
|
قصهی دجال پر فریب شنودی |
|
گوش چه داری چو عامه سوی فسانه؟ |
|
|
گر به سخنهاش خلق فتنه شود پاک |
|
پس سخن اوست بانگ چنگ و چغانه |
|
|
گوش تو زی بانگ اوست و خواندن او را |
|
بر سر کوی ایستادهای به بهانه |
|
|
بس به گرانی روی گهی سوی مسجد |
|
سوی خرابات همچو تیر نشانه |
|
|
دیو بخندد ز تو چو تو بنشینی |
|
روی به محراب و دل به سوی چمانه |
|
|
از پس دیوی دوان چو کودک لیکن |
|
رود و میاستت ز لیبیا و لکانه |
|
|
ممنی و می خوری، بجز تو ندیدم |
|
در جسد ممنانه جان مغانه |
|
|
قول و عمل چیست جز ترازوی دینی |
|
قول و عمل ورز و راستدار زبانه |
|
|
راه نمایدت سوی روضهی رضوان |
|
گر بروی بر رهی در این دو میانه |
|
|
دام جهان است برتو و خبرت نیست |
|
گاهی مستی و گه خمار شبانه |
|
|
پیش تو آن راست قدر کو شنواندت |
|
پیش ترنگ چغانه لحن ترانه |
|
|
راه خران است خواب و خوردن و رفتن |
|
خیره مرو با خرد به راه خرانه |
|
|
از خور زی خواب شو زخواب سوی خور |
|
تات برون افگند زمان به کرانه |
|
|
گنبد گردنده خانهای است سپنجی |
|
مهر چه بندی بر این سپنجی خانه؟ |
|
|
آمدنی اندر این سرای کسانند |
|
خیره برون شو تو زین سرای کسانه |
|
|
مرگ ستانه است در سرای سپنجی |
|
بگذری آخر تو زین بلند ستانه |
|
|
دختر و مادرت از این ستانه برون شد |
|
رفت بد و نیک و شد فلان و فلانه |
|
|
تنگ فراز آمده است حالت رفتنت |
|
سود نداردت کرد گربه به شانه |
|
|
در ره غمری به یک مراغه چه جوئی |
|
ای خر دیوانه، در شتاب و دوانه؟ |
|
|
اسپ جهان چون همی بخواهدت افگند |
|
علم تو را بس بود اسپ عقل دهانه |
|
|
گفتهی حجت به جمله گوهر علم است |
|
گوهر او را ز جانت ساز خزانه |
|