برگه:سنگی بر گوری.pdf/۸۰: تفاوت میان نسخهها
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۱۶ مهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۸:۴۷
یک نفر خلوتتر میبود. و این خلوتتر بودن کلاسها تا تو در لباس شاگردی بودی چه بهتر برای دیگران. و وقتی هم که با اهن و تلپ یک معلم به کلاس رفتی – اگر نمیرفتی چه میشد؟ حساب کردهام. جمعاً به اندازهٔ پنج هزار ساعت دستگاه فرهنگ مملکت بیمعلم میماند. دور از خودنمایی و شهیدنمایی این تنها لطمهای است که نبود من به دستگاه اجتماع میزد و تازه چه لطمهای؟ خود من در طول مدت همهٔ این سالها و درسها و کلاسها جای خالی بیش از پانصد معلم را باز دقیق حساب کردهام. و با واقعبینی – به چشم خودم دیدهام. به این طریق من هم نبودم پانصدتا میشد پانصد و یکی. و این در قبال نسبتهای نجومی واقعیت چیزی است در حکم یک میلیونیم صفر. پس اینجای قضیه چندان در بند تو نیست. رودخانهای است دور از بوتهٔ عقیم تن من و میرود. امری است ورای من. و حکمکننده. آمر. و این منم که مأمورم. و اصلا نکند این غم تخم و ترکه نیز خود نوعی احساس قصور در تکلیف است؟ قصور در اجرای امر آمر؟ بهر صورت این رود میرود. بیاعتنا به هزاران جوئی که از آن هرز میرود یا به مرداب یا در کویری میخشکد. پس زیاد به لغات قلمبه نگریز. که آخر جاده و لب پرتگاه و نقطهٔ ختام. اینها لوسبازی است. از واقعیت دور نشو. بیا نزدیکتر. نزدیک به خودت. بله. به این بوتهٔ عقیم. به این میدان میکروسکپی.