برگه:سنگی بر گوری.pdf/۹۰: تفاوت میان نسخه‌ها

(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۱۷ مهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۰۹:۵۹

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۸۹
 

گفته بود به کوچکترین ضربه ای يك هو ساق پایش میشکندیا لگن خاصره اش. بهمین وقاحت. میدانی یعنی چه مادر؟ یعنی گردویی از درون پوسیده. و پوستی که حتی ضخامت نازك ترین پوست گردو را هم نداشت... و آنوقت چه پوستی!؟ زنم میگفت عين مرمر. صاف و نرم. یا برگ گل. یادت هست مادر؟ تو خودت برایم تعریف کردی به کمک خاله و خواهرهای دیگر سرب داغ کرده گذاشته بودید روی سینه اش...

خبرش را بعدها بمن داده بودند. سرب را گذاشته بودند توی اجاق آب شده بود و کف اجاق وارفته بود بعد آتش را پس زده بودند و سرخی فلز که پریده بود تکه سرب پهن و ناصاف و سوراخ سوراخ را گذاشته بودند روی پستانش... عجب! من حالا میفهمم! بله حالا. که چرا هروقت اسم بچه می آید من یاد خواهرم میافتم و سرطانش و سربداغ کرده روی سینه اش و بوی گوشت...

قرآن را توی جلد کهنهاش گذاشتم و پاشدم و:

- مادر نمی رویم؟ بدهوایی است. می ترسم نفست باز تنگ بشود.

- برويم ننه سری هم به عمقزی گل بنه بزنیم. دیرت که نمی شود؟

نه مادر. من دیگر آزاد شدم. برویم. و راه افتادیم. نفر آخر من. در مقبره را بستم. یعنی در خانه را. و خداحافظ