إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء/مقصد اول/فصل سوم
فصل سوم در تفسیر آیات داله بر خلافت خلفاء وبر لوازم خلافت خاصه
خدای تعالی در سوره نور که بکلمه تامه سورةٌ أنزلنها وفرضنها وانزلنا فیها آیت بیّنت مصدرش ساخته می فرماید:
{وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ}
یعنی: وعده داده است خدای تعالی آنان را که ایمان آورده اند از شما و کارهای شائسته کرده البته خلیفه سازد ایشان را در زمین چنانکه خلیفه ساخته بود آنان را که پیش از ایشان بوده اند (یعنی حضرت یوشع را بعد از حضرت موسی و حضرت داود و سلیمان را بعد انقضای مدتی از عهد حضرت موسی) و البته محکم و پا استوار سازد برای ایشان دین ایشان را آن دین را که پسندیده است برای ایشان و البته بدل کند در حق ایشان بعد ترس ایشان ایمنی را، پرستش کنند مرا و شریک مقرر نه کنند با من چیزی را و هر که نا سپاس داری کند بعد از این پس آن جماعه ایشان اند فاسقان. حقیقت استخلاف در عرف قدیم و جدید خلیفه ساختن و بادشاه گردانیدن است. قال الله تعالی: {یا داود إنّا جعلنک خلیفة فی الأرض}.
وقال ﷺ: ما من نبی ولا خلیفة.. الحدیث.
وقال: سیکون فی آخر الزمان خلیفةٌ یحثُو المال.. الحدیث.
و معنی "لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ" لیستخلفنَّ جمعاً منهم چنانکه گویند استخلف بنو العباس و اثری بنوالتمیم اگر چه متولی خلافت و صاحب ثروت از ایشان در هر وقت یکی باشد بحکم آنکه فائدهء خلافت و ثروت عائد بهمه قوم است و این هر دو نکته که ذکرکردیم نیست بلکه ظاهر استعمال است؛ زیرا که امثال این کلمات اگر استقرا کنی صد جا موافق همین روز مره بیابی و ده جا بمعنی دیگر، و همین است میزان شناختن تأویل و معنی ظاهر.
باز معنی لیستخلفنَّهُم ایجاب انقیاد قوم است در آنچه حق خلیفه باشد چنانکه اگر آنحضرت ﷺ در حق شخصی فرمایند: أمَّرته علیکم، و خلیفه گوید: جعلتُ فلانا قاضیاً علیکم أو ولّیته القضاء علیکم دلالت می کند بر جمیع آنچه حق امیرست بر سریه یا حق قاضی است بر رعیت. این لفظ گویا مختصر ایجاب جمیع حقوق تفصیلیه خلافت است و هیچ فرق نیست در میان آنکه گویند استخلفت فلاناً علیکم و در میان آنکه وعدتُ فلاناً أن أستخلفَهُ علیکم غداً چون غد برسد و موعد منجَز گردد باز معنی لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ آنست که خدای تعالی مستخلِف ایشان است و این استخلاف منسوب به اوست، حقیقتش آنست که خدای تعالی مدبّر السماوات والأرض است ولطیفٌ لما یشاء؛ پس وقتی که صلاح عالَم در نصب خلیفه باشد الهام می فرماید در قلوب امت تا شخصی را که حکمت الهی مقتضی استخلاف اوست خلیفه سازند. بحقیقت جمیع حوادث منسوب بحق است لیکن چونکه در بعض حوادث الهام الهی به جهت اقامت خیر متحقق می شود و در بعض تأئید او سبحانه که از قبیل خرق عوائد باشد پیش می آید وعلی هذا القیاس معانی دیگر که مخصص نسبت این حادثه بحق باشد این استعمال اختیار می کنند کما قال تعالی: {فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَی}
پس نسبت استخلاف بخود اظهار کمال تشریف ایشان است و بیان آنکه استخلاف نعمتی است عظیم و امریست راسخ الحقیقت؛ چنانکه لفظ "عبادی" و "بیتُ الله" و "نفختُ فیهِ مِن رُّوحی" دلالت بر کمال تشریف و رضا می کند و لفظ منکم محتمل دو معنی است من الأمة المحمدیة او من الحاضرین عند نزول الآیة. وعند التحقیق معنی ثانی متعین است؛ زیرا که در معنی اول تکرار بلافائده لازم می آید لفظ "الذینَ آمنُوا" ازان کلمة مُغنی است و چون دانسته شد که مراد حاضرین نزول سورهء نور اند حضرت معاویة رضي الله عنه و بنوامیه و بنوعباس از آن خارج باشند وکلمهء {لیمکنَنَّ لَهُم دینَهُمُ الذی ارتضی لهُم} دلالت می کند بر دو معنی:
یکی آنکه این خلفاء که خلافت ایشان موعود است چون وعده منجز شود دین علی اکمل الوجوه بظهور آید.
دوم آنکه از باب عقائد و عبادات و معاملات و مناکحات و احکام خراج آنچه در عصر مستخلفین ظاهر شود و ایشان به اهتمام تمام سعی در اقامت آن کنند دینِ مرتضی است پس اگر الحال قضاء مستخلَفین در مسئله یا فتوای ایشان در حادثه ظاهر شود آن دلیل شرعی باشد که مجتهد بآن تمسّک نماید؛ زیرا که آن دین مرتضی است که تمکین آن واقع شد هر چند اجتهاد هر مجتهدی ولو کانَ صحابیاً احتمال خطا دارد و نزدیک کسی که می گوید کُل مجتهدٍ مصیبٌ تعدّد جواب در هر حادثه محتمل است و نزدیک کسی که می گوید المصیب واحد والآخر معذورٌ غیر آثمٍ احتمال خطا در هر دو جانب ممکن است لیکن این همه ظنون ظهور حقّیت آنچه در زمان ایشان بسعی ایشان شائع شده بر نمی دارد بهر تقدیر قول ایشان از قیاس قائسان و استنباط مستنبطان قوی تر خواهد بود، نه چنانکه امامیه می گویند که دین مرتضی همیشه مستور و مخفی ماند و ائمهء اهل بیت همیشه تقیه می کردند و بر اظهار دین خود هیچگاه قادر نشدند.
بلکه اینجا افاده کرده شد که آن همه غیر مرتضی است و باطل است؛ زیرا که اگر مرتضی می بود بمقتضای این وعده ممکَّن می شد، و کلمه ولیبد لَنَّهُم من بعد خوفهم أمناً دلالت می کند بر آنکه این مستخلَفین و سائر مسلمین در وقت انجاز موعود مطمئن باشند وآمِن، نه از کفار مختلفه الادیان ترس دارند و نه از یک دیگر چنانکه امامیه گمان می کنند که ائمه اهل بیت همیشه ترسان و هراسان می بودند و تقیه می کردند و همیشه از مسلمانان بایشان و بیاران ایشان غائله و هتک حرمتی می رسید و هیچگاه مؤید ومنصور نه شدند.
وکلمهء الذینَ امنوا وعملوا الصلحت دلالت می نماید بر آنکه جمعی که این وعد در باب ایشان واقع شد وبه نعمت استخلاف منعم شوند متصف بکمال ایمان و عمل صالح باشند. وعملوا الصلحت در عرف جایی استعمال کنند که در عمل صالح مزیتی داشته باشد بنسبت عامهء مؤمنین.
و کلمه کما استخلفَ الذین من قبلهم مراد آنست چنانکه یک سِفر از تورات در وعدهء فتوح بلاد شام وحکم بلاد مغنومه نازل شد و بنابر حکمت الهی این وعد در زمان حضرت موسی منجز نشد، و حضرت موسی برای انجاز این وعد حضرت یوشع علیهما السلام را خلیفه ساخت تا حضرت یوشع بعد وفات حضرت موسی فتح هشتاد شهر نمود و بنی إسرائیل را مطمئن گردانید و آن شهرها را بر وفق وصیت حضرت موسی بر بنی إسرائیل تقسیم فرمود همچنین پیغامبر ما را ﷺ وعده فتح بلاد شام و بلاد عجم متحقق شد.
قال الله تعالی: {لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ}. و این وعده بنابر حکمت الهی در زمان آنحضرت ﷺ بظهور نه رسید لاجرم خلفاء را بعد آنحضرت منصوب ساخت تا آن موعود منجز گردد.
باز حضرت داود و سلیمان که بعد غلبهء عمالقه و متفرق شدن قبائل بنی إسرائیل خلیفه شدند قال الله تعالی: {یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ} باز مسلمین را مطمئن ساختند همچنان این خلفاء بعد آنحضرت ﷺ وبعد ظهور ارتدادِ عرب مسلمانان را مطمئن ساختند. بالجمله این تشبیه بیان آنست که خلافت ایشان خلافت راشده خواهد بود و مرضی نزدیک خدای تعالی و آثار خبر از آن ظاهر شود.
و کلمة "لَهُم" فی قوله تعالی {وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ} دلالت می کند بر یکی از دو معنی:
یا این است که این تمکین از دست ایشان بر آید و ایشان بتوفیق الهی سعی عظیم در آن باب صرف کنند و تأئید الهی شامل حال ایشان شود و بفضل الهی حسب مدعا بوفور ظهور نمود موافقاً لقوله تعالی: {أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ}
یا این است که همت ایشان بکل متوجه تمکین بود و همیشه از خدای تعالی آن را در خواست می نمودند تا آنکه چون واقع شد به آن منتفع شدند و ایشان را سرور کلی حاصل گشت و این نعمت عظیمه تمام شد بر مستخلَفین و حق آن است که هر دو وجه متحقق گشت والله أعلم.
باز کلمهء {وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا} دلالت می کند که این معنی بعد انتقال آنحضرت ﷺ بملأ اعلی منجز خواهد شد تا معنی لیستخلفنهم راست شود.
و کلمهء {مَنْ کَفَرَ} تأکید و تحقیق استخلاف ایشان می نماید و افاده می فرماید که استخلاف این بزرگواران نعمتی است عظیم مستوجب شکر منعم حقیقی.
اول کسیکه کفران نعمت استخلاف نمود قتله امیرالمؤمنین عثمان رضي الله عنه اند ومن بعد فرقهء امامیه که گمان می کنند که خلافت را از مستحقق آن غصب کرده اند و بلای عظیم از آسمان فرو ریخت که عهد آنحضرت ﷺ همه صحابه مخالفت کردند و با منصوص علیه بالخلافة (یعنی علی رضي الله عنه) همه بِاَجمعهم عصیان ورزیدند سبحانک هذا بهتانٌ عظیمٌ.
و اول کسیکه از مفسران صحابه این آیه را بر این معنی فرود آورد و این وعده را در زمان حضرت عمر رضي الله عنه منجز دانست علی مرتضی است کرم الله وجهه؛ زیرا که چون فاروق أعظم رضي الله عنه طلب مشاورة کرد از صحابه در باب رفتن بجانب عراق، علی مرتضی بهمین آیت متمسک شد اینجا بالبداهه معلوم گردید که خلافت فاروق اعظم از جمله استخلاف موعود است، و این قول مرتضی رضي الله عنه بطرق متعددة ظاهر شد هم پیش اهلسنت و جماعت و هم پیش شیعه.
در نهج البلاغة مذکور است: إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَمْ یَکُنْ نُصْرَتُهُ وَلَا خِذْلَانُهُ لِأَنَّهُ بِکَثْرَةٍ وَلَا قِلَّةٍ وَهُوَ دِینُ اللَّهِ الَّذِی أَظْهَرَهُ وَجُنْدُهُ الَّذِی أَعَدَّهُ وَأَیَدَّهُ حَتَّی بَلَغَ مَا بَلَغَ وَطَلَعَ حَیْثُ طَلَعَ وَنَحْنُ عَلَی مَوْعُودٍ مِنَ اللَّهِ حیث قال {وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ} الآیة، فَاللَّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ وَنَاصِرٌ جُنْدَهُ.
نه چنانکه شیعه گمان می کنند که این وعده در زمان امام مهدی متحقق خواهد شد یا در زمان آنحضرت ﷺ بود و منقضی شد، و کلمهء لیمکننَّ لهم دینهُمُ الذی ارتضی لهم وکلمهء {یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا} بیان علت غائیهء استخلاف است کما قال عزّ من قائل: {ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ}
گویا می فرماید که استخلاف برای آن مطلوب شد که دین مرتضی ممکَّن شود و اعلای کلمه الله بظهور رسد و ظهور دین حق بر جمیع ادیان متحقق گردد.
وقال الله تبارک وتعالی فی سوره الحج: {إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ}
هر آئینه خدای متعال دفع می کند از مسلمانان یعنی ضرر اعدای ایشان را مراد آنست که دفع شرّ کفار از مسلمانان سنت مستمرّه اوست هر آئینه خدا دوست نمیدارد هر خیانت کننده ناسپاس دارنده را.
{أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ}
دستور جهاد داده شد یعنی بعد از آنکه در مکه قبل هجرت ممنوع بود آنان را که کفار با ایشان جنگ کنند بسبب آنکه ایشان مظلوم شده اند و هر آئینه خدا بر نصرت ایشان تواناست.
{الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ}
اذن جهاد داده شد آنان را که بیرون آورده شد ایشان را از خانه های ایشان بغیر حق لیکن بسبب آنکه می گویند پروردگار ما خداست و اگر نبودی دفع کردن خدا مردمان را بعضی را بدست بعض ویران کرده می شد خلوتگاه های رهبانان و عبادتخانهای نصاری و عبادتخانهای یهود و عبادتخانهای مسلمانان که یاد کرده می شود در آن مواضع نام خدای یاد کردن بسیار و البته نصرت خواهد داد خدا کسی را که عزم نصرت دین او مصمم کند هر آئینه خداوند توانا و غالب است {الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ} دستور جهاد داده شد آنان را که اگر دسترس دهیم ایشان را در زمین بر پا دارند نماز را و بدهند زکوة را و بفرمایند بکار پسندیده و منع کنند از کار ناپسندیده و خدای راست علم نهایت همه کارها.
قوله تعالی: {إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ} تمهید اذن جهاد به این کلمه موضعی عظیم دارد از بلاغت یعنی سنت مستمرهء ما است دفع شر کفار از سَر مسلمانان و این معنی در جهاد خواهد بود. باز فرمود: {إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ} و این اشاره بمعنی دیگر است یعنی برای آن سنت ما دفع شرّ کفار شد که دوست نمی داریم هر خیانت کننده ناسپاس دارنده را و دوست می داریم هر متدیّن شاکر را، چون کفار همیشه متصف بخیانت و کفران نعمت بوده اند و موحدان پیوسته متصف بتدین و شکر لاجرم نصرت موحدان وکبت (سر کوبی و خاموش کردن) کافران سنت مستمره ما است قوله تعالی أذنَ للذینَ یقاتلونَ در این آیت سببی برای جهاد تقریر کرده شد یعنی مظلوم اند و خدای تعالی همیشه بر مظلومان رحم می فرماید و بر ظالمان شکست می آرد. و مظلوم را دفع ظالم از خود در جمیع ملل و نحل جائز است باز تعبیر مسلمانان بموصولی که صله اش یقاتَلونَ است اشاره می کند بآنکه کدام ظالم بیشتر از این خواهد بود که با ایشان جنگ می کنند. {وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ} بجای واللهِ لأنصرنَّهم علی الظلمینَ واقع شد لیکن در تسهیل وعید تهدیدی عجیب است و در تسهیل وعد بشارتی عظیم که الکنایه ابلغ من الصریح سخن بادشاهان است که در شدت غضب گویند مگر بر برانداختن تو قادر نیستم و در کمال رأفت گویند مگر بر نواختن تو توانا نه ایم نظر بآنکه سخن مختصر ایشان کار اطناب دیگران می کند.
قوله تعالی {الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ} بدل است از للّذین یقاتلونَ افاده مظلومیت دیگر می کند یعنی یکی آنانکه جنگ می کنند و پایمال می نمایند و دیگر آنانکه از خانه هایشان بیرون رانده می شوند بغیر گناهی که کرده باشند {إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ} تهکّم عجیب است یعنی این عجب از این نادانان گمراه که توحید را که موجب تعظیم و توقیر بوَد در حساب گناه شمرده اند و با موحّدان معامله اشدّ گناه گاران پیش گرفتند.
قوله تعالی: {وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ} سببی دیگر برای اذن جهاد افاده می نماید یعنی چنانکه مظلوم را دفع ظالم از عِرض و مال و جان خود محمود است کما قال: {فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلَا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا}
همچنان مصلحتی ملّیه (دینی و به نفه همه ملّت) در ضمن جهاد موجود است و آن آنست که حکمت الهیه مقتضی ظهور ملت حقه بر دست رسل و نواب ایشان است در هر زمانی، و کفار همیشه گزنده انامل خود بر غلبه ملت و ساینده دندان خود بر شوکت موحدان می باشند پس اگر موحدین را بمنزله جوارح خود ساخته دفع شر کفار نه کنیم عبادت خانه ها در هر ملتی خراب می شود و رواج ذکر خدای تعالی و تقرب بجناب او معدوم می گردد ولینصرَنَّ اللهُ من ینصرهُ اشاره است بشرط کسی که او را کالجارحه می سازند و بر دست وی نصرت دین ظاهر می کنند یعنی تا شخص بجان و دل کمر همت به اعلای کلمة الله نه بندد مستوجب آن نیست که نصرتش دهند و کالجارحه اش سازند و نائب پیغامبر در حمل داعیه و جهاد و اعلای دین گردانند.
هزار نکتهء باریک تر از مو اینجاست * نه هر که سر بتراشد قلندری داند
قوله تعالی: {الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ} بدل است از {لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ} و {الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ} ومعنی إِنْ مَکَّنَّاهُمْ إن مکنّا بعضهم مثل آنکه گویند بنو عباس خلیفه شدند و بنو تمیم دولتمند گشتند؛ زیرا که تمکین کلّ مهاجرین بل کل جم غفیر مستحیل عادی است و ذهن به آن سبقت نمی کند صد جا در حدیث خوانده باشی قالت الأنصار کذا وفعل بنو تمیم کذا، و مراد زعمای ایشان می باشند نه کل فرد فرد.
باز معنی إن مکنهم تعلیق یک جزء نفسی خلافت است بجزء دیگر؛ زیرا که خلافت شرعی تمکین فی الأرض است با قامت دین، اینجا افاده می فرماید که اگر تمکین این جماعه فی الأرض متحقق شود البته آن تمکین مقترن خواهد بود با اقامت دین وهمین است معنی خلافت راشدة.
پس حضرت خلفاء از مهاجرین اولین بودند که یقاتلون، وأُخرجوا من دیارهم، و اذن جهاد برای ایشان بالقطع محقق شد و ممکّن شدند در ارض بالقطع پس لازم آمد که اقامت دین کرده باشند بالقطع بمقتضای این تعلیق پس بالقطع خلفای راشدین بودند؛ زیرا که معنی خلافت راشده غیر این دو جزء نیست، أقاموا الصلوة وآتوا الزکوه اشاره است باقامت ارکان اسلام و أمروا بالمعروف شامل است احیای علوم دین را و نهوا عن المنکر شامل است جهاد کفار و اخذ جزیه را؛ زیرا که منکری زیاده تر از کفر نیست و نهی و ردعی بالاتر از قتل اهل کفر و گرفتن جزیه نیست. و شامل است اقامت حدود و تعزیرات را بر عصاة مسلمین.
باز مفهوم اقاموا و آتوا و أمروا و نهَوا آنست که هر چه از ممکّنین در ایام تمکین ایشان از این أبواب ظاهر شود همه معتد به خواهد بود شرعاً.
باز معنی إن مکنهم - إذا مکنهم است اِخبار است به تمکین ایشان در زمان آینده نه صرف تعلیق تالی بمقدم بدون تحقق مقدم؛ زیرا که سابق مذکور شد {إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ} {وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ}
و کلمه {وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ} معنیش آنست که عواقب امور می دانیم و آنچه در آخر خواهد بود می شناسیم و لهذا اذن جهاد دادیم مراد آنست که این جهاد البته مفضی بمدافعت کفار خواهد بود.
چون معانی لغویه و شرعیه کلمات مفرده این آیات شناختی وقت آن آمد که نکتهء دیگر بفهمی و آن آنست که هر دو آیت، آیت استخلاف و آیت تمکین در یک قصّه است مقصود واحد است و تعبیر مختلف و این نکته را یکی از فروع آیهء کریمه کتاباً متشابهاً مثانی می باید شناخت یک جا {لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ} {وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ} گفته شد و جای دیگر تمکین فی الأرض با اقامت دین گفته آمد و حاصل هر دو یکی است.
اینجا لفظ {وَعَدَ اللَّهُ} مذکور شد و آنجا إن مکنهم با سبْقِ {إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ} {وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ}
اینجا {وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ} گفته شد و آنجا {یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا} گفته آمد و آنجا {أَقَامُوا الصَّلَاةَ}
اینجا تصویب اعمال ایشان و اعتداد اقامت حدود و تعزیرات ایشان شرعاً از لفظ لیمکّنن لهم دینهم الّذی ارتضی لهم مفهوم شد و آنجا از کلمهء {أَقَامُوا الصَّلَاةَ}
اینجا {وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا} گفته شد و آنجا {إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ} {وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ}
یکجا منکم أی من الحاضرین عند نزول الآیة گفته و جای دیگر أخرجوا من دیارهم. و در مفهوم هر دو کلمه عموم و خصوص من وجه است؛ زیرا که بعضی مهاجرین در بدر و أحد کشته شدند و نزول آیت استخلاف را ادراک نه کردند و جمعی از صحابه، مهاجرین اولین نه بودند و ادراک آیت استخلاف نمودند. پس خلافت در آن جماعه است که هر دو صفت در ایشان مجتمع شد و هر جا که قصه واحد باشد و تعبیر مختلف، ظاهر یک تعبیر را بنص تعبیر دیگر می توان محکم ساخت و عام یکی را بخصوص تعبیر می توان مخصص نمود و مطلق یکی را بمقیَّد تعبیر دیگر می توان مقید گردانید.
چون این همه گفته شد به اصل غرض متوجه شویم:
این هر دو آیت که بحقیقت واحد اند به تعبیر مختلف دلالت می کنند بر خلافت خلفاء؛ زیرا که وعْد خدای تعالی راست است و البته در خارج واقع شدنی است.
پس استخلاف و تمکین فی الأرض مهاجرین اولین و حاضرین آیهء استخلاف البته واقع شد و اگر ایشان این خلفاء نباشند وعد واقع نشده باشد تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً؛ زیرا که صحابه هیچکس از ایشان بعد صد سال از وفات آنحضرت ﷺ باقی نماند فکیف مهاجرین اولین وحاضرین آیهء استخلاف؟
پس اگر در آن زمان استخلاف موعود و تمکین موعود متحقق نشد إلی یوم القیامه بودنی نیست و در آن زمان غیر این عزیزان ممکن نشدند و مستخلف نه شدند. پس مستخلَفین و ممکَّنین ایشان اند بالقطع.
و آن جاهلان که می گویند خلافت را از مستحقق آن غصب کرده شد و بغیر مستحقق رسید مکذِّب خدا و مکذِّب رسول اویند؛ زیرا که مخالفت امر تشریعی متصور است که زید را امر بنماز کردند و وی نماز نه گذارد نه مخالفت وعدهء الهی!
اینجا مقدّم وعد است و اخبار از آینده و تشریع استخلاف ایشان تابع وعد شده است که باین تشریف و تصویب غیر مرضی نخواهد بود.
وچون وَعد استخلاف منجز شد معنی استخلفتُ علیکم فلاناً ثم فلاناً ثم فلاناً بر روی کار آمد و آن ایجاب انقیاد است پس ظاهر وعد است و باطن ایجاب انقیاد هر چند قدر این بزرگواران از این سخن که میگوئیم بالاتر است.
أما بفرض می توان گفت که اگر خدای تعالی در باب شخصی فرماید که وعده کرده ام که خطیب این روز جمعه را فلان نعمت و فلان نعمت بدهم یا فرماید که خطیب این روز جمعه عالم قاری صالح است باز در میان دو خطیب تنافس (مسابقه) واقع شد و کار بمصارعت و مصادمت افتاد آخرها یکی غالب آمد و دست و پای آن دیگر بر بست و بر منبر رفت و خطبه خواند مستحق کرامت همان خطیب خواهد بود نه مصروع مدفوع.
خلافت حضرت سیدالمرسلین ﷺ امری نیست که بآن عامه را مکلف ساخته باشند فقط پس اگر بحسب امر عمل کردند مطیع شدند و اگر عصیان ورزیدند مستوجب عقوبت گشتند، بلکه وعده بود از فوق عرش نازل شده که امکان تخلف نداشت و در این وعد تعلق بجبری و اختیار احدی نبود.
آری! تا وقتیکه اشخاص معیّنه بر صدر مسند خلافت نه نشسته بودند اذهان مسلمین هر طرف می رفت چنانکه در قصه خیبر چون آنحضرت ﷺ فرمود: "سَأُعْطِی الرَّایَةَ غَدًا رَجُلاً یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ"
مسلمین را علم بالقطع حاصل شد که عقد رایت برای هر که خواهد بود محب و محبوب است لیکن نمی دانستند که کدام شخص معین باین دولت سرافراز گردد؟ روز دیگر چون عقد رایت برای حضرت مرتضی رضي الله عنه از جناب نبوی ﷺ کرامت شد بتحقیق پیوست که آن مرد موصوف حضرت مرتضی رضي الله عنه است.
همچنان بمقتضای این آیات معلوم بالقطع شد که جمعی را مستخلَف وممکَّن خواهند ساخت هنوز غموض و اشکال باقی مانده بود که آن افراد معینه کدام کس خواهند بود چون پرده برانداخته شد و باهتمام جماعت خلافت اشخاصِ معینه بوجود آمد و بر دست آن خلفاء فتوح بلاد و تمکین دین مرتضی و اعلای کلمة الله تحقق یافت به یقین دانستیم که وعد برای ایشان بود قرعه استخلاف وتمکین فی الأرض بنام ایشان برآمد.
اگر بخاطر تو تردّدی راه می یابد از جهت آنکه امام بغوی در تفسیر این آیت می گوید:
قال قتادة: کما استخلفَ داود وسلیمان وغیرهُما منَ الأنبیاء علیهم السلام وقیل کما استخلفَ الذینَ من قبلهم یعنی بنی إسرائیل حیثُ أهلکَ الجبابرة بمصر والشام وأورثهم أرضهم ودیارهم.
بر قول قتادة استخلاف خلیفة ساختن است اما بر قول دیگر قومی را بجای قومی نشاندن و همچنین محتمل است که مراد تمکین کافه مهاجرین اولین باشد و حینئذٍ استدلال بر خلافت خلفاء باین آیت درست نشود.
گوئیم: توجیه اول (گفته ی قتادة رحمه الله) متصور است باعتبار استعمال عرب و باعتبار تفسیر آنحضرت ﷺ و حینئذٍ التفات کرده نمی شود بقول دیگر.
و علی تقدیر التسلیم استخلاف جماعة عظیمة و تمکین ایشان بغیر خلیفه ممکَّن فی الأرض ممکِن عادی نیست و صورت خارجیه مستقر ساختن مسلمین و تمکین مهاجرین نصب خلیفه و تمکین رئیس ایشان است.
پس وعد استخلاف و تمکین کافهء مسلمین در حقیقت وعده خلیفه ممکن فی الأرض است.
اینجا مقدمه ذکر کنیم کثیر الفوائد
حق سبحانه وتعالی وعده فرمود که قرآن را علی ممرّ الدهور حفظ فرماید قال تعالی: {وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ}
باز در آیهء دیگر صورت حفظ بیان فرمود {إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ}
پس وعده خدای تعالی حق است و حفظ لابد بودنی.
لیکن حفظ او سبحانه در خارج بصفت حفظ بنی آدم اشیای خود را یا مانند نقش بر حجر مثلاً ظاهر نمی شود بلکه صفت ظهور حفظ الهی در خارج آن است که الهام فرمود در قلوب صالحین از امت مرحومه که بسعی هر چه تمامتر تدوین آن کنند بین الّلوحین و جمیع مسلمین مجتمع شوند بر یک نسخه، و همیشه جماعات عظیمه از قراء خصوصاً و سائر مسلمین عموماً بقرائت و مدارست آن مشغول باشند تا سلسلهء تواتر از هم گسیخته نه گردد بلکه یوماً فیوماً متضاعف شود و همیشه جماعات دیگر در تفسیر و شرح غریب و بیان اسباب نزول آن سعی بلیغ بجا آرند تا در هر زمانی جماعه ی قیام کنند بامر تفسیر، صورت حفظ همین را معین فرمودند نه نقش بر حجر مثلاً.
چون صورت حفظ متحقق شد دانستیم که آن حصّه از قرآن که محفوظ نیست (منسوخ شده) تلاوت آن مرضی نیست، لهذا محققین علماء بآن رفته اند که در صلوات و غیر آن خوانده نشود مگر قرائت متواتره.
و قرائت متواتره آنست که در وی دو شرط بهم آیند:
یکی آنکه سلسله روایت آن ثقه عن ثقه تا صحابه کرام رسد نه مجرد محتمل خطی.
دوم آنکه خط مصاحف عثمانیه محتمل آن باشد؛ زیرا که چون صورت حفظ آن تدوین بین اللوحین و جمع امت بر آن مقرر شد هر چه غیر آن است غیر محفوظ است، و هر چه غیر محفوظ است غیر قرآن است لأن الله تعالی قال: {وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ} وقال {إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ} الآیة.
پس قراءت وَالذَّکَرِ وَالْأُنْثَی {وَمَا خَلَقَ الذَّکَرَ وَالْأُنْثَی} شاذ است در نماز نمی توان خواند حال آنکه از حدیث ابن مسعود رضي الله عنه وأبی الدرداء رضي الله عنه صحیح شده است.
و در وقت انتساخ مصاحف عثمانیة از اصل شیخین ابن عباس رضي الله عنه بأصحابهء دیگر مباحثه فرمود، در تهجی بعض آیات "وصّی ربُّک" بجای {قَضَی رَبُّکَ} گفت، "أولم یتبیّن" بجای "أولم ییئس" خوانده آخرها جماعه دیگر التفات به تهجی او نه کرده "قضی ربک" و "أولم ییئس" نوشتند و همان نسَخ در آفاق شائع شد.
ما بهمین قاعده دانستیم که قول جماعه صحیح بود و تحری ابن عباس رضي الله عنه من باب خطاء المعذور.
همچنین جمعی از صحابه تنافس کردند در جمع قرآن هر یکی مصحفی مرتّب نمود و هر یکی از اهل آن عصر سوَر قرآن را به لغت خود نوشت بر غیر لغت قریش، حضرت ذی النورین رضي الله عنه بالهام ربانی محو آن کرد و بر یک قرآن همه را جمع نمود. در آن وقت باب قیل و قال مفتوح شد و اعتراضات از هر دو جانب بمیان آمد؛ چون تمام عالم بر مصاحف عثمانیه جمع شدند یقین کردیم که محفوظ همانست و غیر آن مراد الحفظ نبود واگر مراد الحفظ بود محو نمی شد. و این را هیچ عاقلی حفظ نشمارد که نزدیک امام موهوم الوجود مختفی الحال ادعاء کنند که نهاده شده است سبحنک هذا بهتانٌ عظیمٌ.
یا در روایت غریبی یا در کتاب نادری بطریق تعجب آورده باشد که فلان چنین گفت و فلان چنین نوشت در اشکال یک جانب اصابت بود و یک جانب خطأ المعذور چون پرده از روی کار برداشتند و حق مثل فلق الصّبح پدیدار گشت مجال خلاف نماند هر که الحال یمیناً و شمالاً افتد زندیق است او را می باید بقتل رسانید.
اگر گوش شنوا و دل دانا داری سخنی باریک تر بشنو خدای تعالی همیشه مدبّر عالم است بالهام امور حق در قلوب عباد صالحین تا تمشیت مراد او کنند (مقصود او را جاری کنند) و موعود او را سرانجام دهند و وی تعالی قصه خضر با حضرت موسی ذکر نکرد مگر برای افاده همین نکته. اما چون ایام نبوت موجود بود وحی مفترض الطاعة در قلب پیغامبر می رسید و شک و شبهه را آنجا هیچ گنجایش نه، نه در اول و نه در آخر.
وقتی که ایام نبوت منقضی شد و وحی منقطع گشت در آمدِ عباد الله الصالحین در کارهای مطلوب بنوعی از فکر و اجتهاد یا نوعی از رویا و الهام و فراست خواهد بود. و آنهمه حجت قائمه موجب تکلیف ناس نیست چون کار بآخر رسید و رشد آن مانند فلق الصبح ظاهر گشت معلوم همه اهل تحقیق شد که آن محض حق بوده است کما قال عمر رضي الله عنه فی مباحثته مع أبی بکر رضي الله عنه فی مسئلة المرتدین: فعرفت أنهُ الحقُ، دواعی که قلوب خلفاء فرو می ریخت بآن صفت بود.
ایام خلافت بقیهء نبوت بوده است گویا در ایام نبوت حضرت پیغامبر ﷺ تصریحاً بزبان می فرمود و در ایام خلافت ساکت نشسته بدست و سر اشاره می فرماید بعضی پی بمقصود بردند و بعضی راه را غلط کردند.
و معنی اجماع که بر زبان علمای دین شنیده باشی، این نیست که همه مجتهدان لا یشذُّ فردٌ در عصر واحد بر مسئلهء اتفاق کنند؛ زیرا که این صورتی است غیر واقع بل غیر ممکِن عادی بلکه معنی اجماع حکم خلیفه است بچیزی بعد مشاوره ذوی الرأی یا بغیر آن و نفاذ آن حکم تا آنکه شائع شد و در عالم ممکَّن گشت.
قال النبی ﷺ: "عَلَیْکُمْ بِسُنَّتِی وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الْمَهْدِیِّینَ الرَّاشِدِینَ مِنْ بَعْدِی" الحدیث.
چون این مقدمه دانسته شد باید دانست که خدای تعالی وعده فرمود والله لا یخلفُ المعیاد که مهاجرین اولین را که در مضمار (میدان) ایمان و عبادت پیش قدم اند خلفاء خواهیم ساخت و از ایشان کارهای معلومه بظهور خواهد آمد و صورت ظهور این وعده آنست که واحدٌ بعد واحدٍ از این جماعه خلیفه شود بدون نصب خلیفه غلبهء قوم کثیر محال عادی است.
قال ﷺ: الإمام جُنةٌ یُقَاتَلُ مِن وَّرَائِه.
وقال قائلهم:
لا یصلح الناسُ فوضی لا سراةَ لهم * ولا سراة إذا جهالهم سادوا
این قدر معلوم بالقطع است لیکن در این وقت نوعی از غموض و اشکال موجود بود که کدام کس خلیفه خواهد شد و مدت خلافت موصوفه چه قدر باشد و ترتیب خلافت ایشان بچه اسلوب؟ آن وقت وقتِ مشاوره بود که قرعهء اختیار بنام کدام یکی خواهد برآمد و از آن جماعهء موصوفه کرا باین دولت سرافراز کنند؟
چون الهام بتعیین واحدٍ بعد واحدٍ فرود آمد جمعی آن الهام را اولاً قبول کردند و در اتمام آن اهتمام نمودند جمعی بعد اللتیا واللتی (چون وچرا) و بعد تقلیب امور سرفرود آوردند.
بعد انطباق اوصاف بر همه منکشف شد که آنچه حق بود واقع شد و چشم وا گشت بر آن فعل که (از) جماعه نبود (بلکه) وعد الله بود که از پس پرده چندین افکار و أقیسه بروز نمود.
کار زلف تست مشک افشانی اما عاشقان
مصلحت را تهمتی برآهو چین بسته اند
و اگر هنوز تردّدی بخاطر تو می رسد که وعد الهی راست است اما از کجا بیقین دانیم که انجاز وعده به همین اشخاص معینه واقع شد، {مِنْکُمْ} احتمال دارد که تأکید باشد نه تأسیس.
حکایتی بشنو که یکی از ادلّه نبوت آنحضرت ﷺ اِخبار انبیای متقدمین است و نصوص تورات و انجیل و سائر کتب الهیه، و آن بابی است وسیع. صحابه و مؤمنین اهل کتاب چیز بسیاری از این باب روایت کرده اند متأخرین متکلمین اعتراضی براین مسلک ایراد می کنند و از جواب آن عاجز می شوند و آخرها بضعف این مسلک میل می نمایند. حاصل اعتراض آنکه اگر در کتب الهیه چیزی از وصف آنحضرت ﷺ مذکور هست نهایت کار آنست که ذهن سامع از آن وصف بفرد منتشر متعلق شود که فردٌ ما مِن الکلی المنتزع من هذه الأوصاف الکلّیه پیغمبر خواهد بود هیچگاه اوصاف کلیه بدون اشاره حسیه بفرد خاص نخواهد رسانید تا هر جا که اوصاف کلیه جمع کنند غیر کلی ثمره نخواهد داد بلکه تعلق ذهن بفرد منتشر نیز ممنوع است؛ زیرا که در کتب الهیه رموز مذکور است نه ذکر عنوان نبوت و نه استقصا در ذکر مشخصات و حینئذ تکلیف ناس باقرار نبوت فرد خاص گنجائش ندارد.
قال القاضی عضد فی المواقف: فإن قیل إن زعمتم مجیء صفته مفصلاً أنه یجیء فی السنة الفلانیة فی البلدة الفلانیة وصفته کیت وکیتَ فاعلموا أنه نبی فباطلٌ لأنا نجدُ التوریة والإنجیل خالیین عن ذلک وأما ذکره مجملاً فإن سُلِّم فلا یدل علی النبوة بل علی ظهور إنسان کامل أو نقول لعله شخصٌ آخرُ لم یظهر بعدُ. قلنا: المعتمد ظهور المعجزة علی یده وهذه الوجوه الأخر للتکملة والزیادة انتهی.
فقیر می گوید عفا الله عنه: این زلت قدمی است که از متاخرین متکلمین واقع شد عفا الله عنا وعنهم، عامة مسلمین را باید که گوش بآن نه نهند و علماء را باید که انکار آن کنند و این سخن بهمان می ماند که علماء متفق اند بر آنکه اگر اجتهاد مجتهد و قضای قاضی بر خلاف صریح قرآن یا صریح سنت مشهوره یا صریح اجماع یا صریح قیاس جلی واقع شود نافذ نیست و تقلید آن جائز نه.
خدای تعالی می فرماید: {أَوَلَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِی إِسْرَائِیلَ}
و می فرماید: {یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ}
و از اینجا معلوم می شود بالقطع که دانندگان کتاب بسبب شناخت پیغامبر آخر الزمان مکلف شدند و حجت تشریعیه بر ایشان قائم شد پس قول بآنکه این اخبار حجت ملزمه نیست خلاف قرآن است.
تحقیق در این باب آنست که بقدری که در کتب سابقه بود حجت قائم گشت و تکلیف متحقق شد یقین حاصل می شود بدو چیز:
۱- به اقیسهء اقترانیه و استثنائیه چون مواد آن یقینیه باشند و شکل مُنتِج.
۲- به حدس که تمام مقدمات را ذکر نه کنند و از بعض مقدمات بطریق طفره بمطلب انتقال نمایند مثل نور القمر مستفاد من نور الشمس بشناسیم بسبب دیدن اختلاف احوال قمر باختلاف قُرب و بُعد او از شمس.
لیکن حدس دو قسم است:
۱- حدسی که غیر افراد قلیله از بنی آدم بآن پی نه برند لغموض مأخذه، و خدای تعالی باین قسم تکلیف نمی دهد عامه را.
۲- و حدسی که أکثر افراد انسانی بآن پی می برند مثل آنکه وجود لیل و نهار از جهت غیبوبت شمس و طلوع اوست و باین قسم تکلیف واقع می شود و حجت قائم می گردد، نصوص کتب الهیه در باب اخبار بوجود پیغمبر آخر زمان ﷺ هر چند از جهت اقیسهء اقترانیه و استثنائیه بتعیین فرد خاص که افضل افراد بشر است نمی رسانند اما از جهت حدس قریب المأخذ می رسانند و بهمان مکلف می شوند شک نیست که وجود جامع این اوصاف مبَشّر بها بعد مُدَد متطاوله یکی خواهد بود همین که در فرد خاص یافته شد حدس آنجا قرار گرفت.
چون این حکایت آخر شد باید دانست که آیات خلافت خلفاء هر چند نوعی از غموض داشته باشند چون فتح عجم و شام به این طریق که از زمان حضرت آدم تا این عصر گاهی نشده بود بظهور انجامید و تألیف مسلمین و اطمینان قلوب ایشان و تمکین دین بوجهی متحقق شد که در هیچ ملتی و زمانی عُشر عَشیر آن بوجود نیامده پس برای مصداق وعدهء استخلاف کدام خلافت بهتر از این خواهد بود؟!
و همچنین قرائن بسیار مثل این صورت باین ملحق شد حدس قریب المأخذ بهم رسید که این عزیزان برای مردمان بشارت داده شده اند و مردمان بهمان حدس قریب مأخوذ شدند.
و این نوع سخن در تفسیر آیات برای جمعی است که تتبّع أحادیث نبویه پیش نه گرفته اند وإلا آنحضرت ﷺ مبیِّن قرآن عظیم است هر جا اشکالی بهم رسد بحدیث آنحضرت رجوع میباید کرد.
قال الله تعالی: {لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ}
حالاً پرده برگردانیم و سخن را به قانون دیگر سرائیم:
چون این آیات نازل شد که در اصل معنی خفایی نداشت و در تعیین آن افراد و ترتیب ایشان در خلافت و مدت خلافت ایشان غموضی واقع بود، آنحضرت ﷺ منتظر عالَم غیب ماندند که چه افاضه می شود خدای تعالی در رؤیا حل معمّا فرمود. بعضی رؤیا خود دیدند و بعض رؤیا أصحاب آنحضرت ﷺ دیدند و تعبیر آن را آنحضرت ﷺ فرمودند کقصة رؤیا الأذان ورؤیا لیلة القدر.
قال ﷺ: بَینا أنا نائِم رأیتنی علی قلیبٍ علیها دلوٌ فنزعتُ منها ما شاء الله ثم أخذَها ابنُ أبی قحافة فنزعَ منها ذنوباً أو ذنوبین وفی نزعه ضعفٌ واللهُ یغفر له ثم استحالت غَرباً فأخذها ابن الخطاب فلم أر عبقریاً من الناس ینزعُ نزع عمر حتی ضربَ الناسُ بعطن. أخرجه الشیخان من حدیث أبی هریرة والترمذی من حدیث ابن عمر.
وأخرج ابن مردویه عن ابن عمر: خرج علینا رسول الله ﷺ ذات غداهٍ بعد طلوع الشمس قال: رأیت قبل الفجر کأَنی أُعطیتُ المقالید والموازین فأما المقالیدُ فهی المفاتیح وأما الموازینُ فهذه التی یوزن بها فوضعتُ فی کفةٍ ووُضعت أمتی فی کفةٍ فوزنتُ بهم فرجحتُ ثم جیء بأبی بکر فوُزِنَ بهم فرجح ثم جیئ بعمر فوُزِن بهم فرجح ثم جیء بعثمان فوُزن بهم فرجح ثم رُفِعَت.
وأخرج أبوداود عن أبی بکرة أن رجلا قال لرسول الله ﷺ: رأیت کأنّ میزاناً نزل من السماء فوُزنتَ أنت وأبوبکر فرَجَحت أنتَ، ووُزن أبوبکر وعمر فرجح أبوبکر، ووُزن عمر وعثمان فرجح عمر ثم رفع المیزان، فاستاء لها رسول الله ﷺ یعنی فَساءَه ذلک فقال: خلافةُ نبوة ثم یؤتی الله المُلک من یشاء.
وأخرج أبوعمر عن عرفجة نحوه.
وأخرج أبوداود عن جابر أنّ رسول الله ﷺ قال: أرِیَ اللیلةَ رجلٌ صالح کأنّ أبابکرٍ نِیطَ برسول الله ﷺ ونیط عثمان بعمر قال جابر فلمّا قمنا من عند رسول الله ﷺ قلنا: أما الرجل الصالح فرسول الله وأما نَوْطُ بعضهم ببعض فهم ولاةُ الأمر الذی بعث الله به نبیه ﷺ.
وأخرج أبوداود عن سمرة بن جندب أنّ رجلاً قال: یا رسول الله إنی رأیتُ کأنّ دلواً دُلِّی من السماء فجاء أبوبکر فأخذ بعراقِیها فشرب شربا ضعیفاً ثم جاء عمر فأخذ بعراقیها فشرب حتی تضَلّع ثم جاء عثمان فأخذ بعراقیها فشرب حتی تضلع ثم جاء علیٌ فأخذ بعراقیها فانتشطت وانتضح علیه منها شیء. العراقی جمع عرقوة وعرقوة الدلو هی الخشبة المعترضة علی فم الدلو. انتشطت انحلَّت.
وعن ابن عباس کان أبوهریرة یحدّث أنّ رجلاً أتی رسول الله ﷺ فقال: إنی أری اللیلة ظُلّةً ینطِفُ منها السمن والعسل فأری الناس یتکففون بأیدیهم والمستکثر والمستقل وأری سبباً واصلاً من السماء إلی الأرض فأراک یا رسول الله أخذتَ به فعلوتَ، ثم أخذ به رجلٌ آخر فعلا به ثم أخذ به رجل آخر فانقطع ثم وصلَ فعلا به. فقال أبوبکر: بأبی أنت وأمی لتدعنی فأعبرُها فقال: اعبُرها فقال: أما الظلة فظلة الإسلام وأما ما ینطف من السمن والعسل فهو القرآن لینه وحلاوته وأما المستکثر والمستقل فهو المستکثر من القرآن والمستقل منه وأما السبب الواصل من السماء فی الأرض فهو الحق الذی أنت علیه تأخذ به فیُعلیک الله ثم یأخذُ به بعدک رجل فیعلو به ثم یأخذ به رجل فیعلو به ثم یأخذ به رجل آخر فینقطع ثم یوصل له فیعلو به أی رسول الله لتحدّثنی أصبتُ أم أخطأتُ فقال النبی ﷺ: أصبتَ بعضاً وأخطأتَ بعضاً. فقال: أقسمتُ یا رسول الله لتُحدثنی ما الذی أخطأتُ؟ فقال النبی ﷺ: لا تقسم. أخرجه البخاری ومسلم والدارمی وأبوداود والترمذی.
قوله أخطأتَ بعضاً علماء در وجه خطا سخنها گفته اند لیکن آنچه بذهن این فقیر مقرر شده آنست که مراد از خطا ترک تسمیه این خلفاء است بوجهی از استعار بلفظ خطا تعبیر کرده شده است.
وعن الحسن قال قال أبوبکر: یا رسول الله، ما أَزال أَرانی أطأُ فی عَذراتِ الناس قال لتکوننّ من الناس بسبیل. قال: رأیت فی صدری رقمتین، قال: سنتین. معزوٌ إلی ابن سعد.
باز فراست آنحضرت ﷺ در بعض حوادث کار کرد و از آنجا استنباط فرمود که این جماعت خلفاءاند أخرج الحاکم عن سفینة قال: لمّا بنی النبی ﷺ المسجد وضع حجراً ثم قال: لیضع أبوبکر حجراً إلی جنب حجری ثم قال: لیضع عمر حجرا إلی جنب حجر أبی بکر ثم قال: لیضع عثمان حجراً إلی جنب حجر عمر، ثم قال: هؤلاء الخلفاء بعدی.
وأخرج أبویعلی والحاکم عن عائشة: لما أسّس رسول الله ﷺ مسجد المدینة جاء بحجر فوضعه وجاء أبوبکر بحجر فوضعه وجاء عمر بحجر فوضعه وجاء عثمان بحجر فوضعه وسُئِل رسول الله ﷺ عن ذلک فقال: هم الخلفاء من بعدی.
وأخرج البزار والطبرانی فی الأوسط والبیهقی عن أبی ذرٍ قال: کان النبی ﷺ جالساً وحده فجئت حتی جلست إلیه فجاء أبوبکر فسلّم ثم جاء عمر ثم جاء عثمان وبین یدی رسول الله ﷺ سبع حصیاتٍ فأخذ هن فوضعهن فی کفه فسبّحن حتی سمعت لهنّ حنینا کحنین النحل ثم وضعهن فخرسن، ثم أخذهن فوضعهن فی ید أبی بکر فسبّحن حتی سمعت لهن حنیناً کحنین النحل ثم وضعهن فخرسن، ثم تناولهن فوضعهن فی ید عمر فسبحن حتی سمعت لهن حنینا کحنین النحل ثم وضعهن فخرسن، ثم تناولهن فوضعهن فی ید عثمان فسبحن حتی سمعت لهن حنیناً کحنین النحل ثم وضعهن فخرسن فقال رسول الله ﷺ: هذه خلافة نبوة.
وأخرج ابن عساکر عن أنس أن النبی ﷺ أخذ حصیات فی یده فسبّحن حتی سمعنا التسبیح ثم صیّرهن فی ید أبی بکر فسبحن حتی سمعنا التسبیح ثم صیرهن فی ید عمر فسبحن حتی سمعنا التسبیح ثم صیرهن فی ید عثمان فسبحن حتی سمعنا التسبیح ثم صیرهن فی أیدینا رجلاً رجلاً فما سبحت حصاه منهنَّ.
چون دل مبارک آنحضرت ﷺ از این افاضات غیبیه پر شد طُفاحه (قسمتی) از آن در مخاطبه ناس ظاهر گردید تعیین زمان و مکان فرمودند و خبر دادند که ایشانان قائم بامر ملت خواهند بود.
وفی حدیث سفینة: الخلافة بعدی ثلاثون سنة.
وفی حدیث ابن مسعود: تدور رحی الإسلام لخمس وثلاثین سنة.
و تناقض در میان این دو حدیث نیست؛ زیرا که چون حضرت مرتضی رضي الله عنه را با خلفاء عد کنند نظر بقوت سوابق اسلامیه او و افضل ناس بودن او در زمان خلافت خود مدت خلافت ثلاثین شود. و اگر عد نه کنند نظر بآنکه خلافت ایشان انتظام نیافت بموت حضرت عثمان خلافت خاصه منقطع گشت و أکثر أحادیث بهمین مضمون وارد شده.
وفی حدیث أبی هریرة وغیره: الخلافة بالمدینة والملک بالشام.
و ایراد لفظ خلافت در این أحادیث و در أحادیثی که مِن بعد خواهد آمد دلالت می نماید بر آن که مراد تفسیر لفظ استخلاف است که در آیهء کریمه آمده چنانکه لفظ: خذوا عنّی خذوا عنی قد جعل الله لهن سبیلاً، بوده است.
وأخرج الحاکم عن أنس بن مالک قال: بعثنی بنو المصطلق إلی رسول الله ﷺ إلی من ندفع زکوتنا إذا حدث لک حدْثٌ؟ فقال: ادفعوها إلی أبی بکر، فقلتُ ذلک لهم. قال قالوا: سَلْه إن حدث بأبی بکر حدث الموت فإلی من ندفعُ زکوتنا؟ فقلت له ذلک فقال: تدفعونها إلی عمر. قالوا فإلی من ندفعها بعد عمر فقلتُ له قال: ادفعوها إلی عثمان.
عن سهل بن أبی حثمة قال: بایع أعرابی النبیَّ ﷺ فقال علیٌ للأعرابی: ائت النبی ﷺ فاسألْه إن أتی علیه أجله من یقضیه؟ فأتی الأعرابی النبی ﷺ فسأله فقال: یقضیک أبوبکر فخرج إلی علی فأخبره فقال ارجع واسأله إن أتی علی أبی بکر أجله مَن یقضیه فأتی الأعرابی النبیَّ ﷺ فسأله فقال: یقضیک عمر فخرج إلی علی فاخبره فقال ارجع فاسأله مَن بعد عمر فقال یقضیک عثمان فقال علی للأعرابی ائت النبی إن أتی علی عثمان أجله من یقضیه فقال النبی ﷺ إذا أتی علی أبی بکر أجله وعمر أجله وعثمان أجله فإن استطعت أن تموت فمُت. أخرجه الإسماعیلی فی معجمه.
وأخرجه أیضاً من حدیث أبی هریرة وفیه أن النبی ﷺ بایع أعرابیا بقلائص إلی أجل فقال یا رسول الله إن أعجلتْک منیّتک فمَن یقضینی؟ قال: أبوبکر قال فإن عجِلَتْ بأبی بکر منیّته فمن یقضینی؟ قال: عمر. قال وإن عجِلَت بعمر منیته فمن یقضیتنی؟ قال: عثمان. قال: فإن عجلَت بعثمان منیته فمن یقضینی؟ قال إن استطعتَ أن تموت فمُت.
وعن جبیر بن مطعم أن امرأة أتت رسول الله ﷺ فکلمتْه فی شیء فأمرها أن ترجع قالت: فإن لم أجدک کأنها تقول الموت. قال إن لم تجدینی فأتی أبابکر. أخرجه البخاری ومسلم والترمذی وأبوداود وابن ماجه.
وعن أبی هریرة أن النبی ﷺ استسلف مِن یهودی شیئاً إلی الحول فقال: أرأیتَ إن جئتُ ولم أجدْک فإلی مَن أذهب؟ قال: إلی أبی بکر. قال: فإن لم أجده قال: إلی عمر قال: فإن لم أجده قال إن استطعت أن تموت إذا مات عمر فمت. ذکره المحب الطبری فی الریاض عن القلعی.
وأخرج ابن سعد عن ابن شهاب قال رأی النبی ﷺ رؤیا فقصّها علی أبی بکر فقال یا أبابکر رأیتُ کأنی استَبَقْتُ أنا وأنت درجه فسبقتُکَ بمِرقاتَین ونصف فقال یا رسول الله یقبضک الله تعالی إلی رحمته ومغفرته وأعیش بعدک سنتین ونصفا.
وأخرج البیهقی وأبونعیم عن ابن عمر قال سمعت رسول الله ﷺ یقول: سیکون فیکم اثتنا عشر خلیفة أبوبکر الصدیقُ لا یلبث خلفی إلا قلیلاً وصاحبُ رحی دار الحرب یعیش حمیداً ویموت شهیداً قال رجلٌ: ومن هو یا رسول الله! قال: عمر بن الخطاب، ثم التفت إلی عثمان بن عفان فقال وأنتَ یسألک الناس أن تخلع قمیصاً کساکَهُ الله والذی بعثنی بالحق لئِن خلعتَه لا تدخل الجنة حتی یلج الجمل فی سَمّ الخیاط.
وأخرج أبویعلی عن أبی عبیدة بن الجراح ومعاذ بن جبل عن النبی ﷺ أنه بدأ هذا الأمرُ نبوة ورحمة ثم کائِنٌ خلافة ورحمة ثم کائِن ملکاً عضوضاً ثم کائِن عتواً وجبریة وفساداً فی الأمة یستحلّون الحریر والخمور والفروج والفساد فی الذمة یُنصرون علی ذلک ویُرزقون أبداً حتی یَلقوا الله.
وعن علی: ما خرج رسول الله ﷺ من الدنیا حتی عهد إلیّ أن أبابکر یلی الأمرَ بعده ثم عمر ثم عثمان ثم إلیَّ فلا یُجتمع عَلیَّ. بعض طرق این حدیث در ریاض نضرة و بعض در غنیه الطالبین مذکور است.
و بعضی مردم در این حدیث اشکالی دارند که اگر این معنی معلوم حضرت مرتضی رضي الله عنه باشد توقف وی در بیعت أبی بکر الصدیق رضي الله عنه تا مدتی و توقف وی در امر عثمان رضي الله عنه تا تحکیم عبدالرحمن رضي الله عنه وجهی ندارد و احتمال نسیان حدیث بغایت بعید است.
و آنچه پیش این فقیر (در جواب این اشکال مردم) مقرر شده است صحت این معنی است (که پیامبر خدا برای حضرت مرتضی از این موضوع خبر داده بودند) لیکن آن عهد بنوعی از غموض و دقت بود که در اول امر مفهوم نشد و بعد وقوع (خلافت حضرات أبوبکر، عمر وعثمان رضی الله عنهم) مثل فلق الصبح واضح گشت، و سخت بعید است که از أحادیث مستفیضه رؤیا یکی هم بحضرت مرتضی رضي الله عنه نه رسیده باشد.
و از مرویات حضرت مرتضی رضي الله عنه است حدیث: إن تَستخلفوا أبابکر تجدوه الخ، و آن نیز اشاره می کند بخلافت شیخین.
وعن ابن عباس قال: والله إن امارة أبی بکر وعمر لفی کتاب الله قال الله تعالی: {وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلَی بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِیثًا} قال لحفصة أبوک وأبو عائشة أولیاءُ الناس بعدی فإیاک أن تخبری به أحداً. أخرجه الواحدی وله طرقٌ ذکر بعضها فی الریاض النضرة.
ودر غنیه الطالبین مذکور است:
روی عن أبی هریرة عن النبی ﷺ أنه قال لما عُرج بی سألتُ ربی أن یجعلَ الخلیفة مِن بعدی علی بن أبی طالب فقالت الملائکة یا محمد إن الله یفعل ما یشاء الخلیفة من بعدک أبوبکر.
وفی حدیث البخاری أن عمر سأل حذیفة عن الفتنة التی تموج کموج البحر ماذا حفظ عن النبی ﷺ فیها؟ فقال: ما لک ولها یا أمیر المؤمنین إن بینک وبینها باباً مغلقاً قال أَیُکسَر الباب أو یفتح قال قلت لا بل یکسر قال ذلک حریٌ أن لا یغلق أبداً، ثم فسّر حذیفة الباب بعمر. بعد از آن تصریحاً وتلویحاً امر فرمود باقتدای ایشان، فی حدیث ابن مسعود اقتدُوا باللذَین مِن بعدی أبی بکر وعمر.
و در حدیث حذیفة: إنی لا أدری ما بقائی فیکم فاقتدوا باللذَین من بعدی وأشار إلی أبی بکر وعمر.
و بنای کلام بر موصول نهادن (یعنی اللّذَین) دلالت می کند بر آنکه علم ایشان بقیام شیخین بامر امت بعد آنحضرت ﷺ محیط بود کیف لا و چندین حدیث باین تشخیص و تعیین شنیده بودند!
وفی حدیث ابن ماجه عن عرباض بن ساریة: فمن أدرک ذلک منکم فعلیه بسنتی وسنة الخلفاء الراشدین مِن بعدی عضّوا علیها بالنواجذ.
باز نزدیک وفات قولاً و فعلاً بخلافت حضرت أبی بکر اشاره فرمودند عن عائشة أن النبی ﷺ قال قُبَیل مرضه: لقد هممت أو أردت أن أُرسِل إلی أبی بکر وابنه فأعهد أن یقول القائلون أو یتمنی المتمنّون ثم قلتُ یأبی الله ویدفع المؤمنون أو یدفع الله ویأبی المؤمنون. أخرجه البخاری ومسلم معناه وفیه ویأبی الله والمؤمنون إلا أبابکر.
و این حدیث صحیح و صریح است در آنکه نزدیک آنحضرت ﷺ استخلاف حضرت صدیق مراد بود، و ترک کردند استخلاف معتاد را بنا بر اعتماد بر فعل الهی بعد از آن امامتِ نماز باو تفویض فرمودند و این قصه مشهور است.
بالجمله این است آنچه آنحضرت ﷺ در بیان آیات افاده فرمود ولا بیان بعد بیانه و در جای خود بیشتر از این مذکور خواهد شد انشاء الله تعالی.
بالجمله این همه أحادیث باصل آیت ملحق شد چنانکه بیان قدر مسح در حدیث مسح باصل آیت ملحق گشت پس گویا در آیت نام این بزرگوران گفته آمد بمعنی قومی را جانشین ساختن بعد قومی هست تعیُّن صورت موعود بیان نمودند که نصب این عزیزان است والله أعلم بالصواب.
قال الله تبارک وتعالی فی سوره الأنبیاء: {وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ}
یعنی هر آئینه نوشتیم در صحیفه ها بعد از تورات که زمینِ معموره وارثِ آن شوند بندگان شائسته من.
مراد از زبور جنس صحیفه ها است یا زبور حضرت داود و لفظ زبور بمعنی مکتوب است و کلام الله بعض او مصدق بعض است قال تعالی: {ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ}
قصه واحد است و تعبیر مختلف، اینجا زبور و ذِکر گفته شد آنجا تورات و انجیل اینجا میراث ارض گفته شد آنجا أخرج شطأه که حاصل آن غلبه دولت اسلامیه است اینجا عبادی الصلحون ذکر کرده شد آنجا ضمیر ذلک مثلهم بالذین معه گردانیده آمد.
در این فصل نقلی چند از خصائص شیخ جلال الدین سیوطی مذکور نمائیم:
أخرج ابن أبی حاتم فی تفسیره عن ابن عباس فی الآیة قال: أخبره الله سبحانه فی التوراة والزبور بسابق علمه قبل أن تکون السموات والأرض أن یورِث أمة محمد فی الأرض.
وأخرج ابن أبی حاتم عن أبی الدرداء أنه قرأ قوله تعالی {أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ} فقال نحن الصالحون.
قال السیوطی: وقد وقفت علی نسخة من الزبور وهو مائة وخمسون سورة ورأیت فی السورة الرابعة منه ما نصه: یا داود اسمع ما أقول ومُر سلیمان فلیقله للناس مِن بعدک إن الأرض أُورثُها محمداً ﷺ وأُمَّته.
وأخرج ابن عساکر عن ابن مسعود قال: قال أبوبکر الصدیق: خرجتُ إلی الیمن قبل أن یبعث النبی ﷺ فنزلت علی شیخ من الأزد عالم قد قرأ الکتب وأتت علیه أربع مائة سنة إلا عشر سنین فقال لی: أحسبک حرمیا، قلت: نعم، قال: أحسبک قرشیا، قلت: نعم، قال: وأحسبک تیمیا، قلت: نعم، قال بقیتْ لی منک واحدة، قلت: ما هی؟ قال: تکشفُ لی عن بطنک قلت لم ذاک؟ قال: أجد فی العلم الصادق أن نبیا یبعث فی الحرم یعاون علی أمره فتی وکهل فأما الفتی فخوّاض غمرات ودفّاع معضلات فأما الکهل فأبیض نحیفٌ علی بطنه شامة وعلی فخذه الیسری علامة وما علیک أن ترینی فقد تکاملَت لی فیک الصفة إلا ما خفی علیّ. قال أبوبکر: فکشفت له عن بطنی فرأی شامة سوداء فوق سرتی فقال: أنت هو ورب الکعبة.
وأخرج ابن عساکر عن الربیع بن أنس قال: مکتوب فی الکتاب الأول مثل أبی بکر الصدیق مثل القطر أینما وقع نفع.
وأخرج ابن عساکر عن أبی بکرة قال أتیت عمر وبین یدیه قوم یأکلون فرمی ببصره فی مؤخّر القوم إلی رجل فقال ما تجد فیما تقرأ قبلک من الکتب قال: خلیفة النبی ﷺ صدیقه.
وأخرج الدینوری فی المجالسة وابن عساکر من طریق زید بن أسلم قال أخبرنا عمر بن الخطاب قال خرجت مع ناس من قریش فی تجارة إلی الشام فی الجاهلیة فلما خرجنا إلی مکة نسیت قضاء حاجة فرجعت فقلت لأصحابی ألحقکم. فوالله إنی لفی سوق من اسواقها إذا أنا ببطریق قد جاء فأخذ بعنقی فذهبت أنازعه فأدخلنی کنیسة فإذا تراب متراکب بعضه علی بعض فدفع إلیّ محرفة وفأساً وزنبیلاً وقال انقل هذا التراب فجلست أتفکر فی أمری کیف أصنع فأتانی فی الهاجِرة فقال لی: لمْ أرَک أخرجت شیئا ثم ضمّ أصابعه فضرب بها وسط رأسی فقمتُ فضربت بها هامته فإذا دماغه قد انتشر ثم خرجت علی وجهی ما أدری أین أسلک فمشیت بقیه یومی ولیلتی حتی أصبحت فانتهیت إلی دَیر فاستظللت فی ظله فخرج إلیّ رجلٌ فقال یا عبدالله ما یجیئک ههنا قلت ضللت عن أصحابی فجاءنی بطعام وشراب وصعّد فیَ النظر وخفّضه ثم قال: یا هذا قد علم أهل الکتاب أنه لم یبق علی وجه الأرض أحدٌ أعلم منی بالکتاب وإنی أجد صفتک الذی تُخرجنا من هذا الدیر وتغلب علی هذه البلدة فقلت له أیها الرجل لقد ذهبتَ فی غیر مذهب. قال: ما اسمک؟ قلت: عمر بن الخطاب قال: أنت والله صاحبنا غیر شک فاکتب لی علی دیری وما فیه قلت: أیها الرجل قد صنعتَ معروفا فلا تکدره فقال: اکتب لی کتابا فی رقّ لیس علیک فیه شیء فإن تک صاحبنا فهو ما نرید وإن تکن الأخری فلیس یضرّک قلت: هات فکتبت له ثم ختمت علیه. فلما قدم عمر الشام فی خلافته أتاه ذلک الراهب وهو صاحب دیر القدس بذلک الکتاب فلما رآه عمر تعجب منه فأنشأ یحدثنا حدیثه: فقال: أَوفِ لی بشرطی فقال عمر: لیس لعمر ولا لابن عمر منه شیء.
وأخرج ابن سعد عن ابن مسعود قال رکض عمر فرسا فانکشف ثوبه عن فخذه فرأی أهل نجران بفخده شامة سوداء فقالوا هذا الذی نجد فی کتابنا أنه یخرجنا من أرضنا.
وأخرج عبدالله بن أحمد فی زوائد الزهد من طریق أبی إسحق عن عبیدة قال: رکض عمر فرسا علی عهد النبی ﷺ فانکشف فخذه من تحت القبا فأبصر رجل من أهل نجران شامة فی فخذه فقال: هذا الذی نجده فی کتبنا یخرجنا من دیارنا.
وأخرج أبونعیم من طریق شهر بن حوشب عن کعب قال: قلت لعمر بالشام إنه مکتوب فی هذه الکتب إن هذه البلاد مفتوحة علی ید رجل من الصالحین رحیم بالمؤمنین شدید علی الکافرین، سره مثل علانیته، قوله لا یخالف فعله، القریب والبعید سواءٌ فی الحق عنده، أتباعه رهبان باللیل وأُسد بالنهار، متراحمون متواصلون متبارّون، قال عمر: أَحَقٌ ما تقول؟ قال: إی والله قال الحمد لله الذی أعزنا وأکرمنا وشرفنا ورحمنا بنبینا محمد ﷺ.
وأخرج ابن عساکر عن عبید بن ادم وأبی مریم وأبی شعیب بن عمر أن عمر بن الخطاب کان بالجابیة فقدم خالد بن الولید إلی بیت المقدس فقالوا له: ما اسمک؟ قال: خالد بن الولید قالوا: وما اسم صاحبک؟ قال: عمر بن الخطاب قالوا: انعته لنا. فنعتُّه قالوا: أما أنت فلست تفتحها ولکن عمر، فإنا نجد فی الکتاب أن قیساریة تفتح قبل بیت المقدس فاذهبوا فافتحوها ثم تعالَوا بصاحبکم.
وأخرج الطبرانی وأبونعیم فی الحلیة عن مغیث الأوزاعی أن عمر بن الخطاب قال لکعب الأحبار: کیف تجد نعتی فی التوراة؟ قال: خلیفةٌ قِرنٌ من حدید أمیر شدید لا یخاف فی الله لومة لائم ثم یکون من بعدک خلیفة تقتله أمةٌ ظالمون له ثم یقع البلاءُ بعده.
وأخرج ابن عساکر عن الأقرع مؤذن عمر أن عمر دعا الأسقف فقال: هل تجدونا فی شیء من کتُبکم؟ قال: نجد فی کتبنا صفتکم وأعمالکم ولا نجد أسماءکم. قال: کیف تجدونی؟ قال: قِرناً من حدید. قال ما قرن من حدید؟ قال: أمیر شدید. قال عمر: الله أکبر قال: فالذی من بعدی؟ قال: رجلٌ صالح یوثِر أقربائه. قال عمر: یرحم الله ابن عفان. قال: فالذی من بعده قال صداء من حدید فقال عمر: وادفراه! قال مهلا یا أمیر المؤمنین فإنه رجلٌ صالح ولکن تکون خلافته فی هراقة من الدماء والسیف مسلول.
وأخرج ابن عساکر عن ابن سیرین قال: قال کعب الأحبار لعمر: یا أمیر المؤمنین هل تری فی منامک شیئاً؟ فانتهره، فقال: أنا أجد رجلاً یری أمر الأمة فی منامه.
وأخرج ابن راهویه فی مسنده بسند حسن عن أفلح مولی أبی أیوب الأنصاری قال: کان عبدالله بن سلام قبل أن یأتی أهل مصر یدخل علی رؤوس قریش فیقول لهم: لا تقتلوا هذا الرجل یعنی عثمان فیقولون والله ما نرید قتله فیخرج وهو یقول والله لیقتلُنه. ثم قال لهم: لا تقتلوه فوالله لیموتَن إلی أربعین یوما فأبوا فخرج علیهم بعد أیام فقال لهم لا تقتلوه فوالله لیموتن إلی خمس عشرة لیله.
وأخرج ابن سعد وابن عساکر عن طاؤس قال سئل عبدالله بن سلام حین قُتل عثمان کیف تجدون صفه عثمان فی کتبکم؟ قال: نجده یوم القیامة أمیرا علی القاتل والخاذل.
وأخرج ابن عساکر من طریق محمد بن یوسف عن جده عبد الله بن سلام أنه دخل علی عثمان فقال له: ما تری فی القتال والکفّ؟ قال: الکف أبلغ للحجة وإنا لنجد فی کتاب الله أنک یوم القیمة أمیر علی القاتل والآمر. وأخرج من هذا الطریق أن عبدالله بن سلام قال للمصریین: لا تقتلوا عثمان فإنه لا یستکمل ذا الحجة حتی یأتی علی أجله (قبل از این که ماه ذوالحجه به پایان برسد او به مرگ طبیعی خویش وفات خواهد کرد).
وأخرج الحاکم عن أبی الأسود الدئلی عن علی رضي الله عنه قال: أتانی عبدالله بن سلام وقد وضعتُ رجلی فی الغرْز وأنا أرید العراق فقال: لا تأتی العراق فإنک إن أتیته أصابک به ذباب السیف قال علی وایمُ الله لقد قالها لی رسول الله ﷺ قبلک. قال أبوالأسود: فقلت فی نفسی بالله ما رأیت کالیوم رجل محارب یحدّث الناس بمثل هذا.
وأخرج أبوالقاسم البغوی عن سعید بن عبدالعزیز قال لما توُفی رسول الله ﷺ قیل لذی قرُبات الحِمْیَری وکان من أعلم یهود یا ذا قربات من بعده؟ قال: الأمین یعنی أبابکر. قیل: فمن بعده قال قِرن من حدید یعنی عمر. قیل: فمن بعده قال الوضاح المنصور یعنی معاویة.
وأخرج ابن راهویه والطبرانی عن عبدالله بن مغفّل قال: قال لی ابن سلام لما قُتل علیٌ هذا رأس أربعین سنة وسیکون عندها صلح.
وأخرج ابن سعد عن أبی صالح قال کان الحادی یحدو بعثمان وهو یقول:
إن الأمیر بعده علیّ * وفی الزبیر خلَفٌ مرضی
فقال کعب: لا بل معاویة، فأخبر معاویة بذلک فقال: یا أبا إسحاق أنی یکون هذا وههنا أصحاب محمد علیٌّ والزبیر؟ قال: أنت صاحبها.
باید دانست که سنه الله جاری شده است بر آنکه چون امری عظیم در عالم غیب مقدر شود ودر ملأ اعلی صورت آن مرتسم گردد، ملأ سافل آن امر را تلقی نمایند چون نوبت اینجا رسد کهان بکهانت خود آن امر را بشناسند واهل اذهان صافیه برؤیا؛ بلکه در بعض اجسام و جسمانیات نیز صورت آن واقعه مرتسم گردد از این باب نیز نقلی چند بر نگاریم. هم از خصائص من قول السطیح بعد ذکر النبی ﷺ ثم یلی أمره الصدیق إذا قضی صدَق وفی رد الحقوق لا خرَق ولا نزَق، ثم یلی أمره الحنیف مجرب غِطْریف قد أضاف المضیف وأحکم التحنیف، ثم یلی أمره وارعٌ لأمره مجرب فیجتمع له جموع وعصب فیقتلونه نقمة علیهم وغضب فیؤخذ الشیخ فیذبح إربا فیقوم له رجال خِطبا، ثم یلی أمره الناصر یخلط الرّأی بأمر ماکر یظهر فی الأرض العساکر.
والمراد من الناصر ههنا معاویة بن أبی سفیان.
وأخرج ابن عساکر عن أبی الطیب عبدالمنعم بن غلبون المقری قال: لما فُتِحَت عموریة وجدوا علی کنیسة من کنائسها مکتوب بالذهب شرّ الخلَف خلف یشتم السّلَف، واحدٌ من السلف خیر من ألف من الخلف. صاحب الغار نلْت کرامة الافتخار إذ اثنی علیک الملک الجبار إذ یقول فی کتابه المنزل علی نبیه المرسل "ثانی اثنین إذ هما فی الغار". یا عمر ما کنت والیاً بل کنت والداً. عثمان قتلوک مقهوراً ولم یزوروک مقبوراً. وأنت یا علیُ إمام الابرار والذابّ عن وجه رسول الله ﷺ الکفار. فهذا صاحب الغار وهذا أحد الاخیار وهذا غیاث الأمصار وهذا إمام الأبرار فعلی من ینتقصهم لعنة الجبار. فقلتُ لصاحب له: قد سقطت حاجباه علی عینه من الکبر مُنذ کم هذا علی باب کنیستکم مکتوباً؟ قال: مِن قبل أن یبعث نبیکم بألفی عام.
وأخرج ابن عساکر فی تاریخ دمشق عن کعب قال کان إسلام أبی بکر الصدیق سببه بوحی من السماء وذلک أنه کان تاجراً بالشام فرأی رؤیا فقصها علی بحیراء الراهب فقال له من أین أنت؟ قال: من مکة. قال من أیّها؟ قال: من قریش. قال: فأیْش أنت؟ قال: تاجر قال: صدّق اللهُ رؤیاک؛ فإنه یبعث نبی من قومک تکون وزیره فی حیاته وخلیفته بعد موته فأسرّها أبوبکر حتی بُعث النبی ﷺ فجاءه فقال یا محمد ما الدلیل علی ما تدّعی؟ قال: الرؤیا التی رأیت بالشام فعانقه وقبّل ما بین عینیه وقال أشهد أنک رسول الله.
وأخرج ابن عساکر عن علی قال: قال رسول الله ﷺ لیلة أُسری بی رأیتُ علی العرش مکتوبا لا إله إلا الله محمد رسول الله أبوبکر الصدیق عمر الفاروق عثمان ذوالنورین.
وأخرج أبویعلی والطبرانی فی الأوسط وابن عساکر والحسن بن عرفة فی جزئته المشهورة عن أبی هریرة قال قال رسول الله ﷺ: لیله عُرج بی إلی السماء ما مررت بسماءٍ إلا وجدت اسمی فیها مکتوبا محمد رسول الله وأبوبکر الصدیق خلفی.
وأخرج الدارقطنی فی الأفراد والخطیب وابن عساکر عن أبی الدرداء عن النبی ﷺ قال: رأیت لیلة أُسری بی فی الفراش فِرِندة خضراء فیها مکتوب بنور ابیض لا إله إلا الله محمد رسول الله أبوبکر الصدیق عمر الفاروق.
وأخرج ابن عساکر وابن النجار فی تاریخیهما عن أبی الحسن علی بن عبدالله الهاشمی الرقی قال دخلت بلاد الهند فرأیت فی بعض قراها شجرة وردٍ اسود ینفتح عن وردة کبیرة طیبة الرائحة سوداء علیها مکتوبٌ بخطٍ ابیض لا إله إلا الله محمد رسول الله أبوبکر الصدیق عمر الفاروق فشککت فی ذلک وقلت إنه معمول فعمدت إلی حبه لم تفتح ففتحتها فرأیتُ فیهما کما رأیت فی سائر الورد وفی البلد منه شیء کثیرٌ.
قال الله تعالی فی سوره المائدة: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ}
یعنی ای مؤمنان هر که برگردد از زمره شما از دین خود پس خواهد آورد خدای تعالی گروهی را که دوست میدارد ایشان را و دوست میدارند او را، متواضع اند برای مسلمانان درشت طبع اند بر کافران جهاد می کنند در راه خدا و نمی ترسند از ملامت ملامت کننده این بخشایش خداست میدهدش بهر که خواهد و خدا جواد داناست.
{إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ}
یعنی جز این نیست که کار ساز و یاری دهندهء شما خداست و رسول او و آن مؤمنان که بر پا میدارند نماز را و می دهند زکات را و ایشان خشوع کنندگان اند یا نماز نافله بسیار خوانندگانند.
{وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ}
و هر که دوستی پیدا کند با خدا وبا رسول او و با مؤمنان پس هر آئینه گروه خدا همان است غالب.
قوله تعالی: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا} غرض از این کلام اخبارست بآن حادثه که در مرض موت آنحضرت ﷺ پیش آمد و بعد انتقال او ﷺ متکامل شد و اعلام تدبیری که خدا تعالی در غیب الغیب مقرر فرموده است تا چون آن حادثه رو بدهد علی البصیره باشند از آن واضطراب بر بواطن ایشان غالب نیاید و چون آن تدبیر رو نماید در اهتمام آن کوشند و بذل مساعی در اتمام آن سعادت خود دانند.
شرح این حادثه آنکه در اواخر ایام آنحضرت ﷺ سه فرقه از عرب مرتد شدند و در هر فرقه شخصی مدعی نبوت برخاست و قوم وی تصدیق او کردند و فتنه عظیم بر پا شد ذوالخمار عنسی که در کهانت و شعبده بازی دستِ تمام داشت در میان مَذحِج دعوی نبوت نمود. آنحضرت ﷺ بجانب معاذ بن جبل رضي الله عنه و جمعی از مسلمین که همراه او بودند نامه نوشت تا برای قتال او آماده شوند. فیروز دیلمی ازانجماعه متصدی قتل او شد و جناب نبوی ﷺ بر صورت این ماجرا بوحی مطلع شدند و فرمودند: فاز فیروز و در خارج خبر این واقعه آخر ربیع الأول بصدیق أکبر رضي الله عنه رسید و این اول مژده فتحی بود که حضرت صدیق أکبر بآن مسرور گردید.
و مسیلمة کذاب در میان بنی حنیفه در شهر یمامه بدعوی نبوت برخاست و بجانب اقدس نبی ﷺ نامه نوشت: مِن مسیلمة رسول الله إلی محمد رسول الله أما بعد فإن الأرض نصفها لی ونصفها لک. واین نامه را بدست دو کس بحضور مقدس فرستاد آنحضرت ﷺ آن دو کس را فرمودند أتشهدان أَنَّ مسیلمة رسول الله؟ قالا: نعم فقال النبی ﷺ: لولا أن الرسل لا تُقتل لضربت أعناقکما. بعد از آن جواب نامه او نوشتند: مِن محمد رسول الله إلی مسیلمة الکذاب أما بعد فإن الأرض لله یورثها من یشاء والعاقبة للمتقین.
بعد از این ماجرا آنحضرت ﷺ مریض شدند و تدبیر دفع او نافرموده برفیق اعلی پیوستند. صدیق أکبر رضي الله عنه خالد بن ولید رضي الله عنه را با جیشی کثیر بطرف مسیلمه روان فرمود و کار او را آخر نمود، وحشی (بن حرب قاتل سیّد الشهداء حمزة رضي الله عنه) آن کذاب را بکشت و جموع او متفرق گشتند و بعضی از ایشان تائب شدند.
و طلیحة أسدی در میان بنی اسد مدعی نبوت شد هم در حیات آنحضرت ﷺ و بعد انتقال وی ﷺ حضرت صدیق رضي الله عنه خالد بن ولید رضي الله عنه را بر سر آن جماعت فرستاد. خالد آن جمع را هزیمت داد طلیحه بگریخت و بعد از آن مسلمان شد و در غزوه قادسیة تردّد نمایان بعمل آورد.
بعد از آن فتنه ردت بغایت بلند شد أکثر عرب غیر حرمین و قریهء جُواثی راه ارتداد پیش گرفتند و فرقه ای منع زکوة نمودند. در باب این جماعه فقهای صحابه با هم در مباحثه افتادند که اهل قبله اند قتال بایشان جائز نباشد. از آنجمله عمر فاروق رضي الله عنه گفت کیف تقاتل الناس وقد قال رسول الله ﷺ أُمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لا إله إلا الله فمن قالها فقد عصم منی نفسه وماله إلا بحقه وحسابه علی الله فقال أبوبکر: والله لأقاتلن من فرّق بین الصلاة والزکاة فإن الزکاة حق المال، والله لو منعونی عناقاً کانوا یؤدونها إلی رسول الله ﷺ لقاتلتُهم علی منعها قال عمر فعرفت أنه الحق. أخرجه الشیخان وغیرهما.
و شرح تدبیری که خدای تعالی برای این حادثه مقرر فرمود آنست که داعیه قتال در خاطر صدیق أکبر رضي الله عنه باهتمام تمام فرو ریخت و آن سرّ قول آنحضرت بود ﷺ در این فتنه العصمه فیها السیف رواه حذیفة رضي الله عنه.
أکثر صحابه در این امر متوقف بودند تا آنکه فاروق اعظم رضي الله عنه از صدیق أکبر رضي الله عنه طلب رفق نمود و حضرت صدیق فرمود: أَجبّار أنت فی الجاهلیة خوّار فی الإسلام؟
و با حضرت مرتضی رضي الله عنه نیز مانند این جواب و سوال در میان آمد قال أنس بن مالک کره الصحابة قتالَ مانعی الزکاة وقالوا أهل القبلة فتقلد أبوبکر سیفه وخرج وحده فلم یجدوا بدّا من الخروج.
وقال ابن مسعود رضي الله عنه: کرهنا ذلک فی الابتداء ثم حمدناه علیه فی الانتهاء. أخرجها البغوی وغیره.
داعیه ی که در قلب حضرت صدیق رضي الله عنه ریختند بمنزله چراغی بود هر که محاذی او می افتاد بنور او متنور می شد تا آنکه جموع عظیمه از مسلمین مهیا برای قتال شدند و سعی هر چه تمامتر بکار بردند. قال أبوبکر بن عیاش سمعت أبا حصین یقول ما ولد بعد النبیین أفضل من أبی بکرٍ قام مقام نبی من الأنبیاء فی قتال أهل الردة. أخرجه البغوی.
و این اشاره است به تحمل داعیه (اراده) الهیه که در نفس نفیس او رضي الله عنه مرتسم شد و از آنجا اهتمام بامر جهاد در خاطر مسلمانان مرسوم گشت.
أخرج أبوبکر عن القاسم بن محمد عن عائشة أنها کانت تقول توفی رسول الله ﷺ فنزل بأبی بکر ما لو نزل بالجبال لهاضّها اِشْرَأبّ النفاق بالمدینة وارتدت العرب فوالله ما اختلفوا فی نقطة إلا طار أبی لحطها وغنائها فی الإسلام، وکانت تقول مع هذا: ومن رأی عمر بن الخطاب عرف أنه خُلق غناءً للإسلام کان والله أحوذیاً نسیج وحده وقد أعدّ للأمور أقرانها.
قوله تعالی {فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ} این آوردن باین وجه نیست که از عدم بوجود آرد یا از کفر باسلام بلکه از زمر؟ مسلمین جمعی را بسبب داعی؟ که در قلب صدیق أکبر ریختند منبعث گرداند بسوی جهاد و در میان ایشان گِرهی زند تا همه بصورت اجتماعی؟ خود آورد؟ حق باشند، یعنی آن هیئت اجتماعیه بتدبیر الهی و الهام او بالقای داعیه در قلوب ایشان متحقق گشت. قوله تعالی {یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ} اینجا شش صفت مذکور شد دو از آن در میان خدا و عباد او و دو در میان ایشان و غیر ایشان از بنی آدم هر که مؤمن است به نسبت او معامله والد با ولد می کنند، و هر که کافر است در حق او مثل جبرئیل در وقت صیحه ثمود جارح؟ از جوارح الهی می شوند در فعل اتلاف و اهلاک.
و دو صفت در نصرت ملت یکی فعل جهاد وفی معناه الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر و یکی قوت داعیه او که بگفت مردم یا بسبب قرابت و مانند آن، آن داعیه متلاشی نه گردد و {ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ}
فذلک است عظیم القدر در تحقیق تثبیت این خصال و بیان منزلت آنها عند الله. و از اینجا معلوم می شود که قتال مرتدین تِلو غزوه بدر و حدیبیة بود و نمون؟ از مشاهد عظیمة القدر.
قوله تعالی {إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ} انما در کلام عرب برای دلیل جمله سابقه و تحقیق و تثبیت او می آید.
یعنی ای مسلمانان از ارتداد عرب و جموع مجتمعه ایشان چرا می ترسید جز این نیست که کار ساز و ناصر و یاری دهند؟ شما در حقیقت خدا است که می ریزد الهام خیر و می نماید تدبیر امور، و رسول او که سر رشته ترغیب بر جهاد در عالم آورد؟ اوست وبرای امت خود بدعای خیر دستگیر ایشان است.
و در ظاهر محقین اهل ایمان که به اقامت صلوة و ایتاء زکوة بوصف خشوع و نیایش متصف اند و تحمل داعیه الهیه کنند و خدای تعالی بر دست ایشان کارهای نیک در عالم سرانجام فرماید.
و سبب نزول و ماصدَق این آیت صدیق أکبر رضي الله عنه است لفظ عام است شامل همه محقین و دخول سبب نزول قطعی.
أخرج البغوی عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر {إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا} نزلت فی المؤمنین فقیل له: إنها نزلت فی علی فقال: هو من المؤمنین.
نه چنانکه شیعه گمان بردند و قصه موضوعه روایت کنند و "راکعون" را حال از "یؤتون الزکوة" می گیرند و برتافتن انگشتری بجانب فقیری در حالت رکوع فرود می آرند و سیاق و سباق آیت را برهم زنند. خدای تعالی اعضای ایشان را از هم جدا سازد چنانکه ایشان آیات متسقه بعضها ببعض را از هم جدا کردند.
{وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ} مفهوم این کلام آنست که ولایت مسلمانان و کار سازی ایشان خصوصاً در مثل این حوادث عظام بسابقین متصفین بصفات کمال لائق است نه غیر ایشان.
قوله تعالی {وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ} امرست بطاعت خدا و رسول و خلیفهء رسول و ترغیب است بر آن، و بیان آنکه غلبهء اسلام موقوف است بر آن و سعادت محصور است در آن.
چون این همه بیان نموده شد باید دانست که وعد؟ خدای تعالی راست است و انجاز این وعده در زمان حیات آنحضرت ﷺ واقع نشد؛ زیرا که فوجی مجتمع برای قتل اهل ارتداد در آن زمان نه برآمد و بعد شیخین در این مُدَد متطاوله نیز قتال مرتدین بجمع رجال و نصب آلات قتال بوقوع نیامده لامحاله مصداق وعده جنود مجنّده صدیق أکبر است رضي الله عنه که بجهت محاربه مرتدین برآمدند و بعون الهی در اسرع حین و احسن وجوه سرانجام آن امر عظیم دادند. و جمع رجال و نصب قتال بافِرَق مرتدین یکی از لوازم خلافت است؛ زیرا که خلافت راشده ریاست خلق است در اقامت دین و جهاد أعداء الله وإعلاء کلمة الله بوجهی که وی و تابعان وی در این اقامت ممدوح باشند و ثنا و رضا بایشان متوجه شود، و جهاد مرتدین از اعظم انواع اقامت دین است و رضا و ثنا بر ایشان در این آیات اظهر من الشمس فی رابعة النهار.
و نیز باید دانست که {وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ} ترغیب است بتولّی خلیفة راشد و صدیق أکبر رضي الله عنه مورد نص است و آن قطعی الدخول است و این اشاره است بوجوب انقیاد خلیفة راشد و دلالت است بر تحقق خلافت حضرت صدیق.
و نیز باید دانست که حق سبحانه بتأکید گواهی میدهد بر آن که آن جماعه در وقت قیام بقتال مرتدین محبوبین ومحبّین و کذا کذا باشند و این همه صفات کمال است پس اگر حضرت صدیق در خلافت خود بر حق نمی بود جمعی که به امر او جهاد کردند و با او بیعت نمودند و به استخلاف او راضی شدند محبین و محبوبین و متصفین باوصاف کمال نباشند واللّازم باطل بشهادة الله تعالی.
و نیز باید دانست که اینجا گفته شد {فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ} و در ظاهر صورت اجتماعیه آوردن مسلمین از دست حضرت صدیق رضي الله عنه اتفاق افتاد واین همچنانست که فرمود: {وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَی} اتیان بقوم کذا و کذا فی الحقیقت فعل حق است سبحانه وتعالی و حضرت صدیق کالجارحه اند در آن. کدام منزلت بالاتر از این منزلت خواهد بود بعد منزله الأنبیاء صلوات الله وسلامه علیهم؟ و کدام کامل و مکمل مانند او باشد ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء والله ذوالفضل العظیم.
و نیز باید دانست که {إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ} هر چند لفظ عام است اما مورد نص صدیق أکبر رضي الله عنه است و دخول مورد نص در عام قطعی است پس صدیق أکبر ولی مسلمانان و کارساز ایشان است و همین است معنی خلافت راشده. و صدیق أکبر متصف باقامت صلوة و ایتاء زکوة است با وصف خشوع یا با وصف اکثار نوافل صلوة و این معنی یکی از لوازم خلافت خاصه است.
و نیز باید دانست که امر جهاد و قتال منسوب می شود بآمر در عرف شائع بلکه آمر می باید که احق باین صفات باشد تا پرتو وی در دل دیگران کار کند پس صفات ششگانه در صدیق أکبر رضي الله عنه علی أکمل الوجوه متحقق باشد و این معنی از لوازم خلافت خاصه است بلکه می تواند بود که اینهمه صفات ششگانه صفات صدیق باشد که بطریق تعریض ادا کرده شد کما قال عزّ من قائل {وَلَا یَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعَةِ} الآیة
مراد اینجا حضرت صدیق است رضي الله عنه تنها اما بلفظ جمع بیان نموده آمد چنانکه قاعده تعریض است.
و از قرائن این معنی آنست که در صورت قتال مرتدین لوم لائمی که از مسلمانان باشد پیش نمی آید و لوم کافران را اعتبار نیست پس ذکر "ولایخافون لومه لائم" تنها برای صدیق أکبر است چون در قتال مانعین زکوة صحابة اشکال داشتند و ملامت پیش گرفته بودند و نزدیک حضرت صدیق کفر و ارتداد آن فریق محقق بود، به اشکال و ملامت آنجماعه التفات نه نمود و از بحث ایشان خوفی بر دل مبارک او راه نیافت و از امضای رأی خود باز نماند فذلک قوله تعالی {لا یخافون لومة لائم}
وقال الله تعالی فی سوره الفتح: {قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِنْ تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا}.
بگو یا محمد پس ماندگان را از بادیه نشینان که عنقریب خوانده خواهید شد بسوی جنگ قومی خداوندِان کار زار سخت که جنگ کنید با ایشان یا آنکه ایشان مسلمان شوند پس اگر فرمان برداری کردید بدهد خدای تعالی شما را مزد نیک و اگر رد گردانید چنانکه رو گردانیده بودید پس از آن دعوت عقوبت کند شما را عقوبت درد دهنده.
سبب نزول آیه بر وفق اجماع مفسرین و دلالت سیاق و سباق آیات و برطبق مضمون أحادیث صحیحه آنست که آنحضرت ﷺ سال حدیبیة اراده نمودند که عمره بجا آرند پس دعوت فرمودند اعراب و اهل بوادی را تا در این سفر برکاب آنجناب ﷺ سعادت اندوز باشند؛ زیرا که احتمال قوی بود که قریش از دخول مکه مانع آیند و سبب کینه های که از جهت کشته شدگان بدر و أحد و احزاب در قلوب ایشان متمکن بود متعرض بحرب شوند، و در این هنگام بحسب تدبیر عقل لابد است از استصحاب جمعی کثیر تا از شرّ قریش ایمنی حاصل شود. بسیاری از اعراب دعوت آنحضرت ﷺ گوش نکرده از این سفر تخلف نمودند و بعضی به اشغال ضروریه در اهل و مال تعلل کردند و مخلصین مسلمین که سر تا پا به بشاشت ایمان ممتلی بودند مرافقت و موافقت را سعادت دانسته صحبت اختیار نمودند چون نزدیک بحدیبیة رسیده شد قریش بحمیت جاهلیت مبتلا گشته مستعدّ قتال و جدال شدند بعد اللتیا واللتی صلح مغلوبانه در آنجا اتفاق افتاد و بیرون مکه دَم احصار ادا کردند و بازگشتند چون در این سفر اخلاص مخلصان مُبرهن گشت و بر خواطر ایشان کرْب عظیم مستولی شده بود بسبب فوت عمره و از جهت صلح مغلوبانه، حکمت الهی تقاضا فرمود که جبر قلوب ایشان نماید به مغانم خیبر که عنقریب بدست ایشان افتد و آن مغانم را خاص بحاضرین حدیبیة گرداند غیر ایشان را اذن خروج نداد و در آن مغانم شریک نگردانید.
قال الله تعالی: {سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلَی مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلَامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونَا کَذَلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ}
و به اِخبار رضای خود از آنجماعه که در حدیبیة بیعت نمودند.
قال الله تعالی: {لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ}. و هیچکس از حاضران حدیبیة از این بیعت تخلف نه کرد إلا جُدّ بن قیس منافق تنها.
وأخرج البغوی وغیره عن جابر رضي الله عنه أن رسول الله ﷺ قال: "لا یدخل النار أحد ممن بایع تحت الشجرة"
و این مشهد یکی از مشاهد خیر است که صحاب؟ کرام در آن مشهد به مقامات عالیة فائز گشتند.
و به مغانمی که بعد مهلتی بدست ایشان افتد مانند غنائم حنین.
و به مغانم اخری که گاهی عرب بر آن قادر نشده بودند و آن مغانم فارس و روم است که بسبب قوت و شوکت و کثرت عدد و عُدد ایشان اصلاً غلبه بر آن جماعه و اخذ مغانم از ایشان در خیال عرب نمی گذشت. قال الله تعالی: {وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً} مغانم عرب است حنین و مانند آن "فعجّل لکم هذه" مغانم خیبر است که متصل حدیبیة بدست ایشان آمده {وَأُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا} مغانم فارس و روم است.
و نیز حکمت الهیه تقاضا نمود که تهدید متخلفین و تفضیح حال ایشان کرده شود. قال الله تعالی: {قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ}. و از آینده دعوتِ ایشان است برای قتال أولی باس شدید اعلام کرده آید تا پیش از وقوع واقعه تأمل وافی در عواقب قبول دعوت و عدم قبول آن کرده باشند و چون روی دهد بر بصیرت باشند از آن، و احتمالات عقلیه مشوش حال ایشان نگردد فذلک قوله {سَتُدْعَوْنَ} بطریق اقتضا از این کلمه مفهوم شد که در زمان مستقبل داعیی خواهد بود اعراب را بسوی جهاد کفار، و از این دعوت تکلیف شرعی متحقق خواهد شد اگر قبول دعوت کنند ثواب آن بیابند و اگر رد کنندمعاقَب شوند و این لازم بیّن خلیفه راشد است و دعوت بسوی جهاد اعظم صفات خلیفه است.
پس از این آیت وعد؟ وجود داعی بسوی جهاد و اثبات خلافت او مفهوم شد در تفتیش آنیم که این داعیان که بودند و این اوصاف بر کدام شخص منطبق شد؟
یکی از آن اوصاف آنست که دعوت برای اعراب باشد که بادیه نشینان اند گو اهل شهر را نیز دعوت کنند.
دوم آنکه دعوت بقتال کفار أولی بأس شدید باشد و معنی أولی بأس شدید آن است که از جماع؟ که مستعد قتال شده اند داعیان و مدعوان همه شدت بأس بیشتر داشته باشند و إلا شدت و ضعف امر نسبتی است هر ضعیفی شدید است به نسبت اضعف ازو، و لیکن عرف عام با مستعدان قتال می سنجد اگر به نسبت این مستعدان أکثر و قوی و به اسباب بیشتر باشند أولی بأس شدید گویند و الا نه. معنی أولی بأس شدید آن است که بمقتضای قیاس و بحکم عقول مفطوره در بنی آدم اقرب بغلبه دیده شود اگر چه فضل الهی بخرق عادت آن جموع مجموعه را بدست اولین بر هم زند.
سوم آنکه دعوت برای غیر قریش باشد؛ زیرا که تنکیر قوم می فهماند که هُم غیر الأولین الذین دعا إلیهم رسول الله ﷺ فی الحدیبیة و در صورتی که مدعو إلیهم قریش باشند نظم کلام چنین باید ساخت ستدعون إلیهم مرة أخری و گفته نشود ستدعون إلی قوم.
چهارم آنکه این دعوت برای قتالی باشد که منتهی نه گردد إلا به اسلام یا قتال این قوم أولی بأس شدید نه دعوت برای احکام خلافت خلیفه و شکست بغاة مسلمین چنانکه حضرت مرتضی کرم الله وجهه دعوت فرمود اهل مدینه را (برای تقویه خلافت خویش و شکست دادن مخالفین در جنگ جمَل و جنگ صفّین)، یا برای ترسانیدن دشمن و چون هیبت افتاد باز گردند بدون قتال چنانکه آنحضرت ﷺ در تبوک دعوت فرمودند بر خروج بسوی روم و چون قیصر از جای خود حرکت نه کرد بازگشتند و در آنجا قتالی واقع نشد.
چون این مقدمه دانسته شد باید دانست که این داعی صادق است بر خلفای ثلاثه لاغیر؛ زیرا که بحسب احتمالات عقیله این داعی یا جناب مقدس نبوی است ﷺ یا خلفای ثلاثه یا حضرت مرتضی رضوان الله علیهم یا بنی أمیة یا بنی عباس یا اتراک که بعد دولت عرب سر بر آوردند لا یتجاوز الأمر عن ذلک.
از آنحضرت ﷺ دعوت کذا واقع نشد؛ زیرا که نزول آیت در قص؟ حدیبیة است و غزوات آنحضرت ﷺ بعد حدیبیة محصور و معلوم است، بر هیچ یک دعوت کذا صادق نمی آید متصل حدیبیة غزو؟ خیبر واقع شد و هیچکس را از اعراب در آن غزوه دعوت نه فرمودند بلکه غیرِ حاضرین حدیبیة ممنوع بودند از حضور در آن مشهد کما قال: {قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونَا کَذَلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ}
و بعد از آن غزو؟ الفتح پیش آمد فی الجمله دعوتی واقع شد اما نه برای قتال قوم أولی بأس شدید؛ زیرا که ایشان همان بودند که دعوت حدیبیة برای ایشان بود و نظم کلام دلالت بر تغایر این دو قوم می نماید.
و غزوه حنین نیز مراد نیست؛ زیرا که "هوازن" أقل و اذل بودند از آنکه به نسبت دوازده هزار مرد جنگی که در رکاب شریف حضرت نبوی ﷺ از مهاجرین و أنصار و أعراب و مسلمة الفتح نهضت کرده بودند ایشان را أولی بأس شدید گفته شود و هر چند حکمت الهی در مقابله {أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ} جولتی در کار ایشان کرده باشد.
و غزوه تبوک نیز مراد نیست؛ زیرا که {تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ} در آنجا متحقق نشد غرض آنجا ایقاع هیبت بود در قلوب شام و روم چون هر قل جنبش نه کرد و فوجی نه فرستاد باز مراجعت فرمودند.
و بنو أمیة و بنو عباس و مَن بعد ایشان گاهی اعراب حجاز و یمن را بقتال کفار نخوانده اند کما هو معلوم من التاریخ.
قطعاً این دعوت مقیده در این مدد متطاوله غیر از خلفای ثلاثه متحقق نه گشت. قال الواقدی: لما قُبض رسول الله ﷺ استخلف أبوبکر رضي الله عنه فقُتل فی خلافته مسیلمةُ الکذاب ابن قیس الذی ادّعی النبوة وقاتل بنی حنیفة وقُتل أیضاً سجاح والأسود العنسی وهرب طلیحة إلی الشام وفتح الیمامة وأطاعت العربُ لأبی بکر الصدیق رضي الله عنه فعوّل عند ذلک أن یبعث جیوشه إلی الشام وصرف وجهه إلی قتال الروم فجمع الصحابة رضی الله عنهم فی المسجد وقام فیهم فحمد الله وأثنی علیه وذکر النبی ﷺ ثم قال: أیها الناس اعلموا أن الله تعالی قد فضّلکم بالإسلام وجعلکم من أمة محمد علیه الصلوة والسلام وزادکم إیمانا ویقینا ونصرکم نصرا مبینا فقال فیکم {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا} واعلموا أن الرسول ﷺ کان بوجهه وهمته إلی الشام فقبضه الله تعالی واختار له ما لدیه ﷺ ألا وإنی عازم أن اوجه المسلمین بأهالیهم وأموالهم إلی الشام فإن رسول الله ﷺ أمرنی بذلک قبل موته فقال زُویت لی الارضُ مشارقها ومغاربها وسیبلغ ملک أمتی ما زوی لی منها فما قولکم فی ذلک رحمکم الله؟ قالوا: یا خلیفة رسول الله ﷺ مُرنا بأمرک ووجّهنا حیث شئت فإن الله عز وجل فرض طاعتک علینا فقال تعالی: {أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ} قال: ففرح أبوبکر رضي الله عنه بقولهم وسرَّ سرورا عظیماً ونزل عن المنبر فکتب الکتاب إلی ملوک الیمن وأمراء العرب وإلی أهل مکة وکانت الکتب کلها یومئذ نسخة واحدة: بسم الله الرحمن الرحیم من عبدالله عتیق بن أبی قحافة إلی سائر المسلمین سلامٌ علیکم فإنی أحمد الله الذی لا إله إلا هو ونصلی علی نبیه محمد ﷺ وإنی قد عزمت علی أن أوجّهکم إلی الشام لتأخذوها من أیدی الکفار فمن عول منکم علی الجهاد فلیبادر علی طاعة الله وطاعة رسوله ثم کتب: {انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا} الآیة. ثم بعث الکتاب إلیهم وأقام منتظر جوابهم وقدومهم فکان أوّل من بعث إلی الیمن أنس بن مالک خادم رسول الله ﷺ. انتهی کلامه.
و برهان بر بودن حضرت صدیق رضي الله عنه کالجارحه در این دعوت و ظهور سرّ حدیث قدسی که در مخاطبه آنحضرت ﷺ واقع است ابْعث جیشاً نبعث خمسة مثلَه در این واقعه ظاهر و باهر بود و این نامه در دل مردم کاری کرد که از میزان عقل معاشی بیرون است تا آنکه در غزوة یرموک چهل هزار کس مجتمع شد و کوشش عجیب از دست ایشان بر روی کار آمد و فتحی که هیچگاه از زمان حضرت آدم تا این دم واقع نه شده بود ظهور نمود. کشودِ کار اضعافا مضاعف از کوشش و اهتمام ظاهر گردید و این فعل حضرت صدیق دستور العمل فاروق اعظم شد رضی الله عنهما، بهمین اسلوب در واقعة قادسیة دعوت اعراب فرمود.
فی کتاب روضة الأحباب عند ذکر غزوة القادسیة چون خبر رسید که عجم یزد گرد را بباد شاهی برداشتند و امور خود مهیا ساختند أمیرالمؤمنین عمر رضي الله عنه به هر یک از عمال خود نامه نوشت بدین مضمون که: باید در آن ناحیه هر کرا داند که اسپ و سلاح دارد و از اهل نجدت و شجاعت و مقاتله بود ساختگی نموده بتعجیل تمام بجانب مدینه روان سازد.
و هم چنین دعوت أمیر المؤمنین عثمان رضي الله عنه برای کمک عبدالله بن أبی سرح چون در افریقیة با مَلِک آنجا مقاتله در پیش کرد مشهور است.
چون ثابت شد که این خلفا داعی بودند بدعوت موصوفه فی القرآن ثابت شد که خلفای راشدین بودند دعوت ایشان موجب تکلیف ناس شد و بقبول آن مستحق ثواب و بعدم قبول مستوجب عذاب گشتند وقال الله تعالی فی سوره الفتح: {مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا}
یعنی محمد ﷺ پیغامبر خداست و آنانکه همراه اویند سخت اند بر کافران مهربان اند در میان خودها می بینی ای بیننده ایشان را رکوع کننده و سجده نماینده می طلبند بخشایش از خدا و خوشنودی را، علامت صلاح ایشان در روهای ایشان است از اثر سجده، آنچه مذکور می شود داستان ایشان است در تورات و داستان ایشان است در انجیل ایشان مانند زراعتی هستند که بر آورده است گیاه سبز خود را پس قوت داد آن را پس سطبر شد پس با یستاد بر ساقهای خود، به شگفت می آرد زراعت کنندگان را عاقبت حال غلبه اسلام آنست که بخشم آرد خدای تعالی بسبب ایشان کافران را وعده داده است خدای تعالی آنان را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کردند از این امت آمرزش بزرگ.
سوق کلام برای تشریف آن مخلصان است که در سفر حدیبیة همراه آنحضرت ﷺ بودند و بشارت بغلبه ایشان بر جمیع امم. قوله تعالی {مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ} چون سخن در ستایش این قوم افتاد لازم شد اولاً ذکر امام ایشان و در ستودن پیغامبر ﷺ بهمین کلمه اکتفا کرده شد که محمد رسول الله یعنی کدام فضیلت است که در ضمن رسول الله نیامده؟ "وکلّ الصید فی جوف الفرا".
قوله {وَالَّذِینَ مَعَهُ} مراد از این جماعت آنانند که در سفر حدیبیة همراه آنجناب بودند ﷺ؛ زیرا که سوق کلام برای تشریف این جماعه است و حقیقت معیت، معیت در جای است یا در سفری، و معیت دینیه مثلا مجاز است لا یلتفت إلیه ما دام للحقیقة مساغ.
و در حدیث مستفیض فضیلت أهل حدیبیة آمده.
قوله {أَشِدَّاءُ} (از این جا فضائل این گروه شروع می شود) و فضائل مجموع اند در دو نوع:
۱- حسن معامله که در میان ابناء جنس خود باشد.
۲- حسن معامله که در تهذیب نفس خود بود.
خدای تعالی هر دو قسم را برای ایشان جمع می فرماید، در میان ابنای جنس خود به این وضع معامله می کنند که قوت غضبیه را مقتدی بغضب الهی ساخته اند و رحمت و رأفت را موافق رحمت الهیه گردانیده اند هر که مردود اوست شدت غضب ایشان بروست و هر که مقبول اوست رأفت و رحمت ایشان برای اوست و هذا کمال التخلّق بأخلاق الله تعالی، و برای تهذیب فیما بینهم و بین الله به اکثار صلوات مشغول اند که الصلوة معراج المؤمن.
{یَبْتَغُونَ فَضْلًا} بیان کمال اخلاص ایشان است باطن ایشان موافق با ظاهر است.
{سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ} یعنی خشوع و نیایش ایشان در بارگاه الهی نه خطره ایست که از یک طرف دیگری می رود بلکه ملَکه ایست راسخه که عمری در تحصیل این صفت صرف کرده اند و دلهای ایشان از صلوات ایشان حظ وافر گرفته و رنگ مناجات محیط بواطن ایشان شده تا آنکه بر چهرة ایشان طفاحه از دل ایشان جوشید و پرتوی از انوار باطن ایشان بر ظاهر افتاده که کلّ اناء یترشح بما فیه.
قوله تعالی: {ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ} و ذلک اینجا اشاره است بکلمة کزرعٍ کقوله تعالی: {وَقَضَیْنَا إِلَیْهِ ذَلِکَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ}
قوله تعالی {کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ} اینجا چهار کلمه گفته شد اول دلالت می کند بر ابتدای امر و آخر دلالت می نماید بر کمال نمو او که بعد از آن نموی نیست و شک نیست که انتقال آنحضرت علیه السلام از حالی بحالی تدریجاً بوقوع آمد بوجهی که چهار مرتبه ضبط آن عدد کثیر نمی نماید، لامحاله مراد اینجا انتقالات کلیه است که در چهار عدد محصور شود این است دلالت لفظ و چون ماصدق این کلام را تأمل کنیم انتقالات کلیه چهار عدد می یابیم:
اول آنکه آنحضرت ﷺ در مکه مبعوث شدند و اهل مکه همه مشرک بودند بتحریفات آبای خود مطمئن گشته بانکار و اضرار برخاستند اینجا اسلام نو پیدا شد بر اظهار آن قادر نبودند.
دوم آنکه از دست مشرکین خلاص شده بمدینه هجرت کردند و به جهاد اعداء الله مشغول شدند بقتال قریش قصداً و بقتال غیر ایشان تبعاً تا آنکه فتح مکه نمودند و تمام حجاز در اطاعت آنحضرت ﷺ راست گشت اینجا صورت بادشاهی ناحیة از نواحی زمین پیدا شد و در انتهاء این حال آنحضرت ﷺ از دار دنیا برفیق اعلی انتقال فرمودند.
حرکت سوم آن بود که شیخین با دو بادشاه ذو شوکت که بر تمام عالم غالب بودند کسرای و قیصر قصد جهاد نمودند تا آنکه هر دو دولت پائمال شوکت اسلام گشت و از آنها نامی و نشانی نماند.
حرکت چهارم خُرد کاریها که ملوک نواحی را که در اصل باج دِه کسری و قیصر بودند و در حد ذات خود نیز قوتی و شوکتی بهم رسانیده بودند بر انداخته شود و رواج اسلام در بلاد مفتوحه پدید آید و در هر شهری مساجد بنا شوند و قضات منصوب گردند و روات حدیث و مفتیان فقه مسکن گیرند چون خبر را با مخبَر عنه در انتقالات کلیه مطابقت یافتیم معلوم شد که مطمح اشارت قرآن همین انتقالات بوده است.
چون این مقدمه واضح شد باید دانست که خلفاء از جمله "والّذین معه" بودند بالقطع پس {أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ} وصف ایشان باشد و این یکی از لوازم خلافت خاصه است و مطمح اشارت "فاستغلظ" خلافت شیخین است و مرمی بصر در {فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ} خُرد کاریهاست که در زمان حضرت عثمان رضي الله عنه به وقوع آمد و نیز آنچه بعد ذهاب فرقة مسلمین و وجود کلمه ایشان بقصد خلیفه وقت یا بغیر قصد او بمجرد تدبیر الهی صورت گرفته است اینجا معلوم شد فخامت شأن خلفاء و رسوخ قدم ایشان در تائید اسلام و آنکه بدست ایشان جهاد اعداء الله و اعلای کلمة الله بوجهی واقع شد که مقبول جناب ربوبیت باشد و موجب ثنای جمیل گردد.
قوله تعالی {یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ} اشاره بکمال رضا است؛ زیرا که در قصبة مسلمین زارع حضرت الوهیت است.
قوله تعالی {وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ} ضمیر مِنهم راجع است بآنچه از {آزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ} مفهوم گشت یعنی اسلام غالب خواهد آمد و جمعی کثیر در اسلام داخل خواهند شد وعده کرده است خدای تعالی مر جمعی را که از این جماعه ایمان آوردند و عمل صالح نمودند اجر عظیم که نعیم مقیم است قال الله تعالی فی سوره التوبة بعد ما أمر بمقاتلة أهل الکتاب: {حتی یعطوا الجزیة عن یدٍ وهم صاغرون} وبعد ما ذکر من کفرهم واتخاذهم أرباباً من دون الله ما یقتضی غضب الله علیهم والأمر بقتلهم: {یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ. هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ}
ثم قال فی سوره الصف بعد ما ذکر المفترین علی الله عز وجل: {یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ. هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ}
می خواهند مشرکان و نصاری و غیر ایشان که فرو نشانند نور خدا را به دهان خویش و قبول نمی کند خدا تعالی مگر آن که تمام گرداند نور خدا را اگر چه ناخوش دارند آن را کافران اوست آن که فرستاد پیغامبر خود را بهدایت و دین درست تا غالب سازد آنرا بر ادیان همه آن اگر چه ناخوش باشند از آن مشرکان.
سوق کلام برای آنست که نصاری خصوصاً و جمیع اهل ادیان منسوخه عموماً اعتقاد سوء در جناب ربوبیت بهم رسانیدند و در پی عداوت دین حق که حنیفی (ابراهیمی) است افتادند و این معنی مهیّج غضب الهی گشت لهذا ارادهء ایزدی متعلق شد بکبْت و بر هم زدن این فرَق و صورت کَبت و بر هم زدن ایشان در غیب الغیب چنین مقرر شد که ارسال رسول با هدایت و دین راست کرده شود بوجهی که مفضی گردد به اظهار دین حق بر جمیع ادیان.
قوله {یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ} بدو وجه مفسر شود.
یکی آنکه نور الله را چراغی یا آتش قلیلی گمان نموده اند که به پُف دهان فرد میرد حاش لله این نور خدا است فف دهان را آنجا چه گنجایش!
دیگر آن که شبهات باطله ایراد می نمایند و امر را بر کسیکه ضعیف العقل است مشتبه می سازند بخیال آنکه دین اسلام به این فعل نقصانی پذیرد حاش لله این مراد حق است سبحانه او را نتوان ناقص ساخت.
قوله تعالی {لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ} چون ظهور دین حق بر جمیع ادیان در زمان آنحضرت ﷺ صورت نه گرفت؛ زیرا که هنوز نصارا و مجوس با طمطراق خود قائم بودند عامه مفسرین در تفسیر این آیه فرو ماندند.
قال الضحاک: ذلک عند نزول عیسی علیه السلام.
وقال الحسن بن الفضل: لیظهره علی الدین کله بالحجج الواضحة.
امام شافعی سخنی از این همه استوارتر آورد قال: أظهر اللهُ رسوله علی الأدیان بأن (أبان) لکل من سمع أنه الحق وما خالفه من الأدیان باطل وقد أظهره بأن جُمّاع الشرک دینان دین أهل الکتاب ودین الأمیین فقهر رسول الله ﷺ الأمّیّین حتی دانوا بالإسلام وأعطی بعض أهل الکتب الجزیة صاغرین وجری علیهم حکمه فهذا ظهوره علی الدین کله.
فقیر می گوید عفی عنه چون در معنی آیتی اشکالی بهم می رسد دو چیز ضرور است:
یکی آنکه کتاب الله را با معنای که تقریر می کنند در میزان صُراح عقل که مألوف به اوهام نباشد بسنجیم اگر هر دو با هم موافق شدند فبها وإلا آن معنی را ترک نمائیم.
دیگر آنکه حدیث آنحضرت ﷺ را پیشوای خود سازیم؛ زیرا که وی ﷺ مبیّن قرآن است. چون غلبه آنحضرت ﷺ بر نصارای نجران و مجوس هجر و یهود خیبر و اخذ جزیه و خراج از ایشان در یک پله نهیم و کلمه {لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ} در پلة دیگر گزاریم با هم موافق نه شوند غلبه بر طائفة قلیله از اهل دین غلبه بر ادیان نباشد، غلبهء تمام آن است که بیضة آن دین مستباح گردد و حامیانش همه بر هم خورند تا آن که هیچ کس داعی آن دین نماند و عزّ و شرف آن دین مطلقاً زائل گردد.
أما حدیث النبی ﷺ فقد أخرج مسلم عن عیاض بن حمار المجاشعی أن رسول الله ﷺ قال ذات یوم فی خطبته: "أَلاَ إِنَّ رَبِّی أَمَرَنِی أَنْ أُعَلِّمَکُمْ مَا جَهِلْتُمْ مِمَّا عَلَّمَنِی یَوْمِی هَذَا، کُلُّ مَالٍ نَحَلْتُهُ عَبْدًا حَلاَلٌ وَإِنِّی خَلَقْتُ عِبَادِی حُنَفَاءَ کُلَّهُمْ وَإِنَّهُمْ أَتَتْهُمُ الشَّیَاطِینُ فَاجْتَالَتْهُمْ عَنْ دِینِهِمْ وَحَرَّمَتْ عَلَیْهِمْ مَا أَحْلَلْتُ لَهُمْ وَأَمَرَتْهُمْ أَنْ یُشْرِکُوا بِی مَا لَمْ أُنْزِلْ بِهِ سُلْطَانًا وَإِنَّ اللَّهَ نَظَرَ إِلَی أَهْلِ الأَرْضِ فَمَقَتَهُمْ عَرَبَهُمْ وَعَجَمَهُمْ إِلاَّ بَقَایَا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَقَالَ إِنَّمَا بَعَثْتُکَ لأَبْتَلِیَکَ وَأَبْتَلِیَ بِکَ وَأَنْزَلْتُ عَلَیْکَ کِتَابًا لاَ یَغْسِلُهُ الْمَاءُ تَقْرَؤُهُ نَائِمًا وَیَقْظَانَ وَإِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أُحَرِّقَ قُرَیْشًا فَقُلْتُ رَبِّ إِذًا یَثْلَغُوا رَأْسِی فَیَدَعُوهُ خُبْزَةً قَالَ اسْتَخْرِجْهُمْ کَمَا اسْتَخْرَجُوکَ وَاغْزُهُمْ نُغْزِکَ وَأَنْفِقْ فَسَنُنْفِقَ عَلَیْکَ وَابْعَثْ جَیْشًا نَبْعَثْ خَمْسَةً مِثْلَهُ".
وأخرج مسلم عن ثوبان قال قال رسول الله ﷺ: إن الله زوّی لی الأرض فرأیت مشارقها ومغاربها وإن أمتی سیبلغ ملکها ما زُوی منها وأعطیت الکنز الأحمر والأبیض.
وأخرج مسلم عن أبی هریرة قال رسول ﷺ: هلک کسری ثم لا یکون کسری بعده وقیصر لیُهلکن ثم لا یکون قیصر بعده ولتقسمنّ کنوزهما فی سبیل الله.
وأخرج مسلم عن جابر بن سمرة قال سمعت رسول الله ﷺ یقول: لتفتحنّ عصابة من المسلمین أو من المؤمنین کنز آل کسری الذی فی الأبیض.
وأخرج الترمذی فی حدیث طویل عن عدی بن حاتم قال قال رسول الله ﷺ: إنی لا أخاف علیکم الفاقة فإن الله ناصرکم ومعطیکم حتی تسیر الظعینة فیما بین یثرب والحیرة أکثر ما تخاف علی مطیّها السرق قال فجعلت أقول فی نفسی فأین لصوص طیء؟
وأخرج أحمد عن المقداد أنه سمع رسول الله ﷺ یقول: لا یبقی علی ظهر الأرض بیت مدر ولا وبر إلا أدخله الله کلمة الإسلام بعزّ عزیز وذلّ ذلیل إما یعزهم الله فیجعلهم من أهلها أو یذلهم فیدینون لها قلت فیکون الدین کله لله.
آنچه مقتضای این أحادیث صحیحه است آنست که تمام ظهور دین بعد آنحضرت ﷺ خواهد بود.
اگر عائد (ضمیر منصوب متصل) در "لیظهره" به هُدی و دین حق راجع گردانیم معنی چنین باشد که ارسال رسول به هدی و دین حق مفضی خواهد بود بظهور آن هدی ودین حق بر جمیع ادیان اینجا لازم نیست که بحضور آنحضرت باشد ارسال مفضی به ظهور بوده است گو بعض ظهور بر دست نوّاب آنجناب بوقوع آید ﷺ و اگر عائد راجع به رسول باشد نیز دور نیست ظهور دین که بر دست نواب آنحضرت واقع شود ظهور آنحضرت است ﷺ بلاشبه.
اگر می توانی شنیدن نکته باریک بشنو خدای تعالی چون پیغامبری را برای اصلاح عالم و تقریب ایشان به خیر و تبعید ایشان از شر مبعوث گرداند و در غیب الغیب آن اصلاح را صورتی معین فرماید تا در همان صورت ظاهر شود لا جرم آن صورت در بعثتِ پیغامبر ملفوف خواهد بود باز چون حکمت الهی اقتضا فرماید انتقال پیغامبر از عالم ادنی به رفیق اعلی پیش از تکمیل آن صورت، لامحاله آن پیغامبر بجهت اتمام آن مقاصد که مضمون و ملفوف در بعثت اوست شخصی از امت خود را جارحة خود سازد و او را تربیت کند تا دل او شایسته حلول داعیه الهی گردد باز وصیت نماید او را به آن و تحضیض (ترغیب) فرماید بر آن و دعا کند برای اتمام آن چنانکه شخصی استطاعت بدنی نداشته باشد که قصد حج نماید و استطاعت مالی دارد واجب شود بر وی خروج از عهده حج به احجاج غیر و در نامة اعمال او این حج ثبت گردد و بسبب این سببیت مطیع شود و سهم اوفی از ثواب حج تحصیل نماید. این قسم استخلاف در هر ملت واقع شده حضرت موسی علیه السلام حضرت یوشع علیه السلام را خلیفه خود ساختند و حضرت عیسی علیه السلام حواریین را خلیفه گردانیدند.
در انجیل مذکور است که حضرت عیسی علیه السلام نانی بدست خود گرفتند و گفتند این گوشت و پوست عیسی است باز آن را در میان حواریین قسمت فرمودند چون ایشان آن نان را خوردند حضرت عیسی مناجات فرمود چنانکه ایشان آن نان را بخوردند و در ابدان ایشان فرو رفت همچنان عیسی در بدن ایشان درآید خداوندا نظر رحمتی که بمن داری در کار ایشان کن تا بندگان ترا بسوی تو خوانند.
موافق همین قاعده چون عالم به اعتقاد سوء ممتلی شد در جناب ربوبیت، و به عقیده ارجا یعنی تأخیر اعمال از مرتبه اعتبار و عدم خوف از عواقب آن که مخالف مذاهب جمیع انبیاء است علیهم السلام غضب الهی بجوشید و داعیة انتقام در ملکوت پیدا شد بعد از آن اهلاک و اتلاف ایشان را به اجَلی باز بست کما قال: {لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ}
چون آن وقت در رسد افضل افراد بشر را مبعوث گردانید که ذات مقدس آنحضرت باشد ﷺ و وحی خود بر وی ﷺ نازل فرمود وآنجناب به اقصی الهمّه بجانب آن هُدی و دین حق دعوت نمود مستعد آن سعادت اندوز گشتند و اشقیا ملعون ابدی شدند و در عین این بعثت معنی انتقام از آن جماعات که سوء اعتقاد در جناب الوهیت داشتند ملفوف شد و آنحضرت ﷺ و أصحاب او در این انتقام بمنزلة جارحه بودند مانند جبرئیل در صیحة ثمود؛ لهذا حروبی که به امر آنحضرت ﷺ واقع شد مظنّه نزول برکات عظیمه بر حاضرین واقعه گشت یک ساعت حضور در آن مشاهد خیر کار ریاضت صد ساله می کند در تهذیب باطن لهذا در شریعت ما ثواب جهاد بالاترین ثواب سائر قربات است و فضل أهل بدر و أحد و حدیبیة محقق و مقرر.
پس صورت اصلاح عالم و گرفتن انتقام از اعداء الله نزدیک خدا به وضعی خاص معین شد غیر خسف ایشان بزمین یا نزول مطر حجاره یا اهلاک به صیحه وذلک لحکمة لا یعلمها إلا هو و آن وضع خاص ظهور دین ایشان است بر ادیان همه آن در ضمن کبْتِ حامیان ادیان و داعیان آنها بقتل و سبْی و نهب و أخذ خراج و جزیة و ازالة دولت و شوکت ایشان و پایمال و بی مقدار ساختن ایشان و این وضع خاص در اصل بعثت آنحضرت ﷺ ملفوف شد و بعثت آنجناب متضمن آنصورت گشت فذلک قوله تعالی: {هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ} وقوله ﷺ (فی الحدیث القدسی): "إِنَّمَا بَعَثْتُکَ لأَبْتَلِیَکَ وَأَبْتَلِیَ بِکَ".
در تواریخ عجم و روم بالبداهه معلوم می شود که ایشان یقین داشتند به آنکه عنقریب دولت ایشان بر هم خورد و دولت عرب متمکن گردد، نجومیان این را از نحوست دلائل سلطنت در افلاک و نظر عداوت اینها در میان خودها و قوت کوکب عرب إلی غیر ذلک دانستند، و کاهنان بکهانت خود و سائر ناس به رؤیا و هواتف و مانند آن شناختند اما این نکته بر آن جماعه مخفی ماند که داعیة انتقام از فوق سبع سموات نازل شده و ملأ اعلی و ملأ سافل همه بآن رنگ رنگین گشته این اوضاع فلکیه اجلی است برای انتقام این جماعات نه مؤثر حقیقی اگر داعیه نازله از غیب الغیب می شناختند حق را از باطل جدا می دیدند.
بالجمله در آن وقت جمیع ارض تحت حکم دو بادشاه ذی شوکت مجتمع بود کسری و قیصر، و دین این هر دو با دشاه بر ادیان دیگر غالب و هر دو دین به اباحت میل دارند و عقیده ارجا بر هر دو غالب است کسری و قیصر حامیان این دو دین بودند و داعیان بسوی آن قولاً و فعلا و تسبباً که الناس علی دین ملوکهم.
روم و روس و فرنگ و المان و افریقیة و شام و مصر و بعض بلاد مغرب و حبشة در دین نصرانیت بودند بموافقت قیصر. و خراسان و توران و ترکستان و زاولستان و باختر و غیر آن مجوس بودند بمتابعت کسری. و سائرادیان مثل دین یهودیت و دین مشرکین و دین هنود و دین صابئین پامال شوکت این هردو پادشاه شده بودند ضعیف گشته و متدینان اینها برهم خورده، لاجرم داعیه ظهور دین بر حق و قصد انتقام از کفره فجره بر هم زدن دولت کسری و قیصر را آشیانه خود گردانید تا چون این هر دو دولت بر هم خورد اعظم ادیان موجوده و اشهر آنها بر هم خورده باشد و چون سطوت اسلام بجای سطوت این دو ملت بنشیند سائر ادیان خود بخود پائمال شوکت اسلام شوند مانند پائمال بودن آنها به این دو ملت بعد استقرار ملت حقه در قُطر حجاز که نه در تصرف کسری بود و نه در تصرف قیصر هر دو از آن غافل بودند و غلبه بر طور غلبهء ملوک در غیر این قطر متصور نبود.
چون خدای تعالی برای آنحضرت ﷺ نعم روحانیه که جز بلُحوق رفیق اعلی میسر نیاید اختیار فرمود لازم شد که به جهت اکمال ظهور دین حق و اتمام کبت اعداء الله استخلاف فرماید تا آن همه در جریدهء اعمال آنحضرت ﷺ مثبت شود و التفاف انتقام در بعثت آن حضرت ﷺ کار خود کرده باشد مثل آنکه بندهء خاص از بندگان بادشاه خود در مجالس انس و محافل قدس همنشین بادشاه شود و فتح بعض قلاع که بادشاه بآن قدغن بلیغ نموده است به یکی از عمده های خود بازگذارد و به فتح کردن آن قلعه این بندهء خاص بزیادت عز و به خلَع و عطایا مخصوص گردد.
چون این همه گفته شد باید دانست که توجیه صحیح در این آنست که هر ظهوری که دین حق را حاصل شد همه در کلمه {لیظهره علی الدین کله} مندرج است و اعظم انواع آن که بر هم زدن دولت کسری و قیصر است بالأولی داخل دروست و حامل لوای این مرتبه خلفاء بودند رضی الله عنهم. مساعی این بزرگواران مقتضای ارسال آنحضرت ﷺ بود و مندرج در آن و ایشان بمنزلهء جارحه تدبیر غیب بودند در ظهور آن و همین است معنی خلافت خاصه.
باز معنی {هو الذی أرسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله} آنست که هُدی و دین حق که آنحضرت ﷺ به آن مرسل بودند ظاهر و غالب باشد و جلی و مشهور نه مخفی و مستور. و این آیه حَکَم است در میان اهل سنت و اهل بدعت خدای تعالی هُدی و دین حق را بر آنحضرت ﷺ نازل فرمود و وی ﷺ آن را به صحابة رضی الله عنهم أجمعین تبلیغ نمود و صحابة آن معنی که مراد حضرت پیغمبر ﷺ بود فهمیدند و به قرن تابعین رسانیدند ثم وثم؛ زیرا که اراده ی الهی نه محض تعلیم آنحضرت بود ﷺ و نه خروج آنجناب از عهده تبلیغ اگر چه سامعان نه فهمند بلکه مراد ظهور دین حق است قرناً بعد قرن.
پس کسیکه گوید که آنحضرت ﷺ دین حق را به صحابه رسانیدند لیکن ایشان معنی که مراد بود نه فهمیدند یا فهمیدند اما غرض نفسانی حامل شد ایشان را بر کتمان آن وی مبتدع است.
پس معتزله و شیعه که می گویند: إنکم سَترون ربکم.. معنای آن علم یقینی بود صحابه از جهت غموض فهم معنی آن نکردند. و شیعه که می گویند آنحضرت ﷺ بر خلافت حضرت مرتضی نصی فرموده بودند صحابه به غرض نفسانی خود کتم آن کردند و عصیان امر ورزیدند مبتدع اند اینجا مراد حق ظهور دین است مراد او را جلّ وعلا بر هم نمی توان زد سبحانک هذا بهتان عظیم.
قال الله تعالی فی سوره آل عمران: {کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتَابِ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَکْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ}
هستید شما بهترین گروهی که بیرون آورده شدند برای اصلاح مردمان می فرمائید بکار پسندیده و منع می نمائید از ناپسندیده و ایمان می آرید بخدا، و اگر ایمان می آوردند اهل کتاب بهتر بودی ایشان را، طائفة از آنها مؤمنان اند و أکثر آنها از حد بیرون رفته اند.
قوله {کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ} به دو وجه مفسر است هستید شما به این صفت یا بودید درعلم الهی به این صفت. قوله {أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ} این بر آوردن نه چنان است که از عدم یا از مضیقی بر آورده باشند بلکه معنایش آنست که باطن مقدس آنحضرت را ﷺ به داعیه اصلاح ناس ممتلی ساختند و شعاع نور از دل وی ﷺ بیرون افتاد جمعی که مستعد بودند به آن نور متنور گشتند و همان داعیه از باطن ایشان سر برآورد، از میان افراد بشر این طائفه به این دولت سر فراز شدند و به این نعمت مخصوص گشتند پس این جماعه بر آوردگان حق اند از میان مردم و"للناس" افاده می فرماید که این تدبیر الهی است برای اصلاح عباد تا عالمی بواسطة این گروه متنور و متأدب گردد.
وأخرج البغوی وغیره عن أبی سعید الخدری عن النبی ﷺ: ألا وإن هذه الأمة توفی سبعین أمة هی خیرها وأکرمها علی الله عز وجل.
وأخرج البغوی عن بهز بن حکیم عن أبیه عن جده أنه سمع النبی ﷺ یقول فی قوله تبارک وتعالی {کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ} قال: إنکم تتمّون سبعین أمة أنتم خیرها وأکرمها علی الله.
وأخرج أبوعمر فی الاستیعاب عن عبدالله بن مسعود قال: إن الله نظر فی قلوب العباد فوجد قلب محمد ﷺ خیر قلوب العباد فاصطفاه وبعثه برسالته ثم نظر فی قلوب العباد بعد قلب محمد ﷺ فوجد قلوب أصحابه خیر قلوب العباد فجعلهم وزراء نبیه یقاتلون عن دینه.
وأخرج أبوعمر عن أبی هریرة فی قوله تعالی {کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ} قال: خیر الناس للناس یجیئون بهم فی السلاسل یدخلونهم فی الإسلام.
قوله {تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ} استیناف است برای بیان وجه خیریت قال مجاهدٌ: کانوا خیر الناس علی الشرط الذی ذکره الله تعالی {تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ}.
باز اینجا دو وصف ذکر کرده شد یکی فیما بینهم وبین الناس و آن امر به معروف و نهی عن المنکر است و یکی فیما بینهم وبین الله و آن ایمان است که متضمن هفتاد و چند شعبه است.
قوله {وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتَابِ} افاده می فرماید سبب برآوردن این امت و آن، آن است که اهل کتاب وقتی از اوقات امه اخرجت للناس بودند صفت ایشان متغیر شد لهذا حکمت الهی اقتضا نمود اخراج أمتی دیگر از عرب. قال البغوی روی عن عمر رضي الله عنه قال: {کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ} تکون لأولنا ولا تکون لآخرنا.
وقال أبوعمر جاء عن عمر بن الخطاب: من سرّه أن یکون من تلک الأمة فلیؤد شرط الله تعالی فینا.
و هر دو قول با هم نزاع ندارند؛ زیرا که مفهوم آیت عام است برای هر که روح داعیة اصلاح عالم در قلب او نفخ کنند اول امت باشد یا آخر آن لیکن مصداق آن در خارج اول امت است فقط زیرا که من بعد رسم جهاد و امر به معروف و نهی از منکر مندرس شد چون این همه مبین گردید باید دانست که حضرات خلفاء از آن امت بوده اند که {أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ} صفت ایشان است از جهت آنچه از حالات ایشان به تواتر ثابت گشته زیاده از این چه خواهد بود که جماعات عظیمة از مسلمین به قوت همت این بزرگان مؤتلف شدند و اقالیم وسیعة را فتح نمودند و طوائف ناس به سعی ایشان در ربقهء اسلام در آمدند پس ایشان خیر امت باشند وهو المراد.
(آیه نهم) قال الله تعالی فی سورة الحدید: {لَا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَی وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ}
برابر نیست از شما کسیکه صرف مال نمود پیش از فتح و کارزار کرد با کسی که چنین نکرد، این جماعت بزرگ تراند در رفعت مراتب از آن جماعه که صَرف مال نمودند و کارزار کردند بعد فتح و هر یکی را وعده داده است خدای تعالی خصلت نیک که نجات است و خدای به آنچه می کنید داناست.
این آیت افاده می فرماید که همه صحابه در یک مرتبه نیستند جمعی از جمعی افضل و اکمل اند بحسب تقدم و تأخر انفاق و قتال.
أخرج الحفاظ من حدیث أبی سعید الخدری عن النبی ﷺ قال: لا تسبوا أصحابی فوالذی نفسی بیده لو أن أحدکم أنفق مثل أُحد ذهبا ما أدرک مدّ أحدهم ولا نصیفه.
{مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ} مفسر به دو وجه است: یکی فتح مکة وهو قول الاکثر.
و دیگری صلح حدیبیة وهو اقعد بأحادیث فضائل الحدیبیة.
و این اختلاف مبنی است بر تفسیر کلمه {إنا فتحنا لک فتحا مبینا} که بر این دو وجه تفسیر کرده اند. و این آیت به طریق منطوق افاده می فرماید تفضیل جماعه که قبل فتح انفاق و قتال از ایشان بظهور آمد بر جماعه ای که بعد از فتح انفاق و قتال نموده اند و به طریق مفهوم موافق می فهماند که هر که انفاق و قتال او مقدم تر افضل تر. و قتالی که در مکه بود به دست و عصا بود و قتالی که بعد هجرت واقع شد به شمشیر و رماح و در لغت هر دو را قتال می توان گفت.
به ملاحظة همین مفهوم موافق گفته اند که نزلت فی أبی بکر الصدیق.
قال البغوی: وروی محمد بن فضیل عن الکلبی أن هذه الآیة نزلت فی أبی بکر الصدیق رضي الله عنه فإنه أول من أسلم وأول من أنفق فی سبیل الله عز وجل. قال عبدالله بن مسعود رضي الله عنه: أول من أظهر إسلامه بسیفه أبوبکر رضي الله عنه والنبی ﷺ.
وروی عن ابن عمر رضی الله عنهما قال: کنت عند النبی ﷺ وعنده أبوبکر الصدیق رضي الله عنه وعلیه عباءةٌ قد خلها فی صدره بخلال فنزل جبریل علیه السلام فقال: ما لی أری أبابکر علیه عباءة قد خلها فی صدره بخلال؟ فقال: أنفق ماله علیّ قبل الفتح، قال: فإن الله یقول أقرأ علیه السلام وقل له أراضٍ أنت عنی فی فقرک هذا أم ساخط؟ فقال رسول الله ﷺ: یا أبابکر إن الله عز وجل یقرأ علیک السلام ویقول لک أراض أنت فی فقرک هذا أم ساخط، فقال أبوبکر رضي الله عنه: أأسخطُ علی ربی أنا عن ربی راض.
أخرج الحاکم وابوعمر عن هشام بن عروة عن أبیه قال أسلم أبوبکر وله أربعون ألفا أنفقها کلها علی رسول الله ﷺ فی سبیل الله.
فی ریاض النضرة عن عائشة رضی الله عنها قالت: لما اجتمع أصحاب رسول الله ﷺ وکانوا تسعة وثلاثین رجلا ألحَّ أبوبکر علی رسول الله ﷺ فی الظهور فقال یا أبابکر: إِنا قلیل فلم یزل یلح علی رسول الله ﷺ حتی ظهر رسول الله ﷺ وتفرق المسلمون فی نواحی المسجد وقام أبوبکر فی الناس خطیبا ورسول الله ﷺ جالس وکان أول خطیب دعا إلی الله عز وجل وإلی رسوله ﷺ وثار المشرکون علی أبی بکر وعلی المسلمین فضربوهم فی نواحی المسجد ضرباً شدیدا ووُطئ أبوبکر وضُرب ضرباً شدیداً ودنا منه الفاسق عتبة بن ربیعة فجعل یضربه بنعلین مخصوفتین ویخرّقهما بوجهه وأثر ذلک حتی ما یعرف أنفه من وجهه وجاءت بنو تیم تتعادی فأجلوا المشرکین عن أبی بکر وحملوا أبابکر فی ثوب حتی أدخلوه فی بیته ولا یشکّون فی موته ورجع بنو تیم فدخلوا المسجد وقالوا والله لئن مات أبوبکر لنقتلن عتبة ورجعوا إلی أبی بکر فجعل أبو قحافة وبنو تیم یکلمون أبابکر حتی أجابهم فتکلم آخر النهار: ما فعل رسول الله ﷺ؟ فنالوه بألسنتهم وعذلوه ثم قاموا وقالوا لأم الخیر بنت صخرٍ: انظری أن تطعمیه شیئا أو تسقیه إیاه فلما خلت به وألحت جعل یقول ما فعل رسول الله ﷺ قالت: والله ما لی علم بصاحبک فقال اذهبی إلی أم جمیل بنت الخطاب فاسألیها عنه فخرجت حتی جاءت أم جمیل فقالت: إن أبابکر یسألکِ عن محمد بن عبدالله قالت: ما أعرف أبابکر ولا محمد بن عبدالله وإن تحبی أن أمضی معک إلی ابنکِ فعلتُ. قالت: نعم فمضت معها حتی وجدَت أبابکر صریعاً دَنِفا فدنت منه أم جمیل واعلنت بالصیاح وقالت إن قوماً نالوا منک هذا لأهل فسق وانی لأرجو أن ینتقم الله لک. قال: ما فعل رسول الله ﷺ؟ قالت: هذه أمک تسمع. قال: فلا عین علیکِ منها قالت: سالم صحیح. قال: فأین هو؟ قالت: فی دار الأرقم. قال: فإن لله علیَّ أن لا أذوق طعاماً أو شراباً أو أتی رسول الله ﷺ فأمهلتا حتی إذا هدأت الرجل وسکن الناس خرجتا به یتکئ علیهما حتی أدخلتاه علی النبی ﷺ قالت: فانکبّ علیه فقبّله وانکبّ علیه المسلمون ورقّ له رسول الله ﷺ رقة شدیدة فقال أبوبکر رضي الله عنه: بأبی أنت وامی لیس بی ما نال الفاسق من وجهی هذه أمی برة بوالدیها وأنت مبارک فادعها إلی الله تعالی وادع الله عز وجل لها عسی أن یستنقذها بک من النار فدعا لها رسول الله ﷺ فأسلمتْ فأقاموا مع رسول الله ﷺ شهرا وهم تسعة وثلاثون رجلا وکان إسلام حمزة یوم ضُرب أبوبکر.
وأخرج البخاری عن عروة بن الزبیر قال سألتُ عبدالله بن عمرو عن أشدّ ما صنع المشرکون برسول الله ﷺ قال رأیت عقبة بن أبی معیط جاء إلی النبی ﷺ فوضع رداءه فی عنقه فخنقه به خنقاً شدیداً فجاء أبوبکر حتی دفعه عنه فقال أتقتلون رجلا أن یقول ربی الله وقد جاءکم بالبینات من ربکم.
وأخرج الحاکم عن أنس قال: لقد ضربوا رسول الله ﷺ حتی غشی علیه فقام أبوبکر فجعل ینادی ویقول ویلکم أتقتلون رجلا أن یقول ربی الله قالوا: من هذا؟ قالوا: هذا ابن أبی قحافة المجنون.
وقال ابن إسحاق: حدثنی نافعٌ عن ابن عمر قال: لما أسلم عمر قال: أیّ قریش أنقل للحدیث؟ قیل له: جمیل بن معمر الجمحی قال فغدا علیه قال عبدالله بن عمر وغدوتُ أتّبع اثره وأنظر ما یفعل وأنا غلام أعقل کل ما رأیتُ حتی جاءه فقال: أعلمتَ یا جمیل أنی أسلمت ودخلت فی دین محمد ﷺ؟ قال: فوالله ما راجعه حتی قام یجرّ رداءه واتبعه عمر واتبعتُ أبی حتی إذا أقام علی باب المسجد صرخ بأعلی صوته یا معشر قریش -وهم فی أندیتهم حول الکعبة- ألا إن ابن الخطاب قد صبا. قال: یقول عمر من خلفه: کذب ولکن قد أسلمتُ وشهدت أن لا إله إلا الله وأن محمداً عبده ورسوله، وثاروا إلیه فما برح یقاتلهم ویقاتلونه حتی قامت الشمس علی رؤوسهم. قال: وبلَح فقعد وقاموا علی رأسه وهو یقول: افعلوا ما بدا لکم فأحلف بالله لو کنا ثلاثمائة رجل لقد ترکناها لکم أو ترکتموها لنا. قال: فبینا هو علی ذلک إذ أقبل شیخ من قریش علیه حلة حیرة وقمیص موشّی حتی وقف علیه فقال: ما شأنکم؟ قالوا: صبا عمر قال: فمَه رجل اختار لنفسه أمراً فماذا تریدون أترون بنی عدی بن کعب یسلّمون لکم صاحبهم هذا خلّوا عن الرجل، قال: فوالله لکأنّما کانوا ثوبا کُشط عنه قال: فقلت لأبی بعد أن هاجر إلی المدینة یا أبت من الرجل الذی زجر القوم فیک بمکة یوم أسلمتَ وهم یقاتلونک قال: ذاک أی بنیّ العاصُ بن وائل السهمی.
چون این همه بیان نمودیم می گوئیم چون افضلیت شیخین بر جماعه ی که بعد فتح مسلمان شدند بالمنطوق ثابت شد و بر جماعهء متقدمه بالمفهوم، خلافت ایشان خلافت راشده باشد.
و یکی از لوازم خلافت خاصه افضلیت خلیفه است بر عامة مسلمین بفضل کلی به نسبت خواص ایشان که مستعد خلافت اند وآنحضرت ﷺ با ایشان معامله منتظر الامارة می فرمود. و فضل جزئی معتد به در حکم فضل کلی باشد خصوصا در اموریکه مناسب ریاست و خلافت باشند والله أعلم.
قال الله تعالی فی سورة الحجر: {إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ}
هر آئینه ما فرود آوردیم قرآن را و هر آئینه ما نگاه داردنده اوئیم.
وقال فی سورة القیامة: {لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ. إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ. فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ. ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ}
یعنی مجُنبان به قرآن زبان خود را تا شتابی کنی بحفظ آن هر آئینه وعده است بر ما بهم آوردن و خواندن آن پس چون بخوانیم قرآن را (نازل گردانیم آن را) پس در پی رو قراءت او را یعنی استماع آن کن باز هر آئینه بر ما وعده است واضح ساختن او را.
أخرج مسلم فی حدیث عیاض بن حمار عن النبی ﷺ عن ربه تبارک وتعالی: وأنزلتُ علیک قرآنا لا یغسله الماء.
و این کنایه است از آنکه اگر مساعی بنی آدم صرف شوند در محو قرآن قادر نشوند بر آن و این تفسیر حفظ قرآن است.
باز در آیه دیگر صورت حفظ بیان فرمود أخرج البخاری عن ابن عباس فی قوله عزّ وجل: {لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ} الآیة قال: کان رسول الله ﷺ یعالج من التنزیل شدةً وکان مما یحرک شفتیه فأنزل الله عز وجل {لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ. إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ} قال جمعه فی صدرک وتقرأه {فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ} قال فاستمِع له وأنصتْ {ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ} ثم إن علینا أن نقرأه فکان رسول الله ﷺ بعد ذلک إذا أتاه جبریل استمَع فإذا انطلق جبریل قرأه النبی ﷺ کما قرأ.
و مرفوع در این حدیث قصه آنحضرت است ﷺ فقط.
و تفسیر جمعَهُ ای جمعه فی صدرک تفقه ابن عباس است.
فقیر می گوید عفی عنه در این تفسیر نظر است؛ زیرا که سه کلمه را بر معانی متقاربه حمل کردن بعید می نماید آری در تفسیر سنُقرئک فلا تنسی این را تقریر کردن گنجایش میدارد، باز فرود آوردنِ {ثم إن علینا بیانه} بر معنی که بغیر تراخی معتد به واقع شده باشد بُعدی دارد.
اوجَه در تفسیر آیت آن می نماید که معنی {إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ} آن است که لازم است وعده جمع کردن قرآن بر ما در مصاحف {وَقُرْآنَهُ} یعنی توفیق دهیم قرّای امت آنحضرت را ﷺ و عوام ایشان را بر تلاوت آن تا سلسلة تواتر از هم گسسته نشود. خدای تعالی می فرماید: که در فکر آن مباش که قرآن از دل تو فراموش شود و مشقت تکرار آن مکَش یکی از خرق عوائد است که آنحضرت ﷺ صعوبت تکرار که جمهور مسلمین در حفظ قرآن می کشند نمی کشیدند و بمجرد تبلیغ جبرئیل بخاطر مبارک متمکّن می شد چه جای این فکر که ما بر خود لازم گردانیده ایم آنچه بمراتب از تبلیغ تو متأخر است و آن جمع قرآن است در مصاحف و خواندن امت است آن را چه خواص و چه عوام پس خاطر خود را مشغول مشقت حفظ آن مگردان بلکه چون ما بر زبان جبرئیل تلاوت کنیم در پی استماع آن باش. باز بر ماست توضیح قرآن در هر عصری، جمعی را موفق بشرح غیب قرآن و بیان سبب نزول آن فرمائیم تا ما صدق حکم آن بیان کنند و این همه بمراتب متأخر است از حفظ تو و تبلیغ تو آن را چون آیات قرآن متشابه اند بعض آن مصدق بعض است وآنحضرت ﷺ مبین قرآن عظیم است حفظ قرآن که موعود حق است به این صورت ظاهر شد که جمع آن در مصاحف کنند و مسلمانان توفیق تلاوت آن شرقاً و غربا، لیلا و نهارا یابند و همین است معنی لا یغسله الماء.
باز {جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ} یک جا ایراد فرمودن و در وعد بیان کلمة "ثم" که برای تراخی است ذکر نمودن می فهماند که در وقت جمع قرآن در مصاحف اشتغال به تلاوت آن شائع شد و تفسیر آن مِن بعد بظهور آمد و در خارج همچنین متحقق شد.
اول شروع حفظ آن از جانب أبی بن کعب و عبدالله بن مسعود بوده است در زمان حضرت عمر رضی الله عنهم.
و اول اشتغال به تفسیر از ابن عباس رضي الله عنه واقع شد بعد انقضای ایام خلافت. چون این همه ذکر کردیم باید دانست که جمع کردن شیخین قرآن عظیم را در مصاحف سبیل حفظ آن شد که خدای تعالی بر خود لازم ساخته بود و وعده آن فرموده و فی الحقیقت این جمع فعل حق است و انجاز وعده اوست که بر دست شیخین ظهور یافت و این یکی از لوازم خلافت خاصه است.
الحال این فصل را بر نکته ی باریکی ختم می کنیم:
پیش اهل حق نبوت مکتسب نیست که به ریاضت نفسانیه و بدنیه آن را توان یافت و نه امری است جِبلّی که نفس پیغمبر را نفس قدسیه آفریده اند پس به ضرورت جبلیه مندفع شود به افاعیل مناسبة قدس، بلکه چون حال عالم به وجهی باشد که حکمت الهیه مقتضی آن شود که خدای تعالی از فوق سماوات سبع اراده فرماید اصلاح بنی آدم و اقامت عوَج ایشان به القای داعیه در قلب ازکی بنی آدم واسمَح و اعدل ایشان تا بعلوم و اعمالی که صلاح ایشان در آن خواهد بود امر فرماید و بر ایشان الزام کند آن را، اگر کردند فبها و اگر نه کنند مخاصمه نماید یا مجاهده تا آنکه سُعَدا از اشقیا ممتاز گردند و عالمی به نور هدایت متنور شود و اقتضای عالم این کیفیت خاص را چنان است که اجتماع صغری و کبری مقتضی افاضه نتیجه گردد بر نفس شخص یا تسخین ماء مقتضی گردد انقلاب آن را به هوا چون عالم این را اقتضا کند قضای الهی نازل شود از فوق سبع سماوات بملأ اعلی و ملأ اعلی همه بآن رنگ رنگین شوند و سیل سیل برکات ملأ اعلی برین نفس قدسیه فرو ریزد، و ملأ اعلی برای این نفس بصوَر مناسبه متمثل شوند و علوم شرعیه و احسانیه و غیرها در این نفس اندازند و این نفس قدسیه بتدبیر مجرّد از فوق سبع سماوات نازل شده در سدرة المنتهی به احکام مثالیه مکتَسی گشته در ملأ اعلی شائع شده در زمین فرود آمده است مطلع شود و به وحی متلو یا غیر متلو که از عالم مجرد بمشایعت این اراده نزول فرمود لباس مناسب ملأ اعلی پوشیده بار دیگر لباس الفاظ و حروف شهادی در بر کرده بر قلب این پیغامبر نزول فرماید در این وقت در لسان شرع گفته شود بعث الله فلاناً نبیا وأمره بتبلیغ الأحکام وأوحی إلیه پس نبوت امری است حادث بسبب تعلق اراده به بعث این پیغامبر بجهت اصلاح عالم نه امر جبلی و نه مکتسب به ریاضت.
آری! این دولت نمی دهند مگر کسی را که نفس او نفس قدسیه باشد در اصل جبلت معدود از ملأ اعلی و قوای ملکیه که در وی مندمج است در غایت ظهور و غلبه و صفا و صلاح و سعادت و مزاج بدن او در نهایت اعتدال انسانی، طبیعت قویه دارد فی الغایه اما منقاد قلب، و قلب او در شدت متانت و شهامت اما منقاد عقل، و عقل او در کمال جودت و استقامت اما منقاد ملأ اعلی و نسخة از ایشان و آئینه برای ایشان، قوت عاقله او شبیه به ادراک ملأ اعلی است و لهذا قبول وحی می فرماید، و قوت عاملة او در غایت صلاح و لهذا عصمت صفت او می باشد و این امور لازم اعظم نبوت است سنة الله به آن جاری شده که نبوت عنایت نفرمایند مگر کسی را که چنین آفریده باشند و بسا مردم أصحاب نفوس قدسیه که به بعض این اوصاف یا به أکثر آن متصف باشند و نبوت نصیب ایشان نباشد چنانچه مثل مشهور است:
گور نه گرفت مگر آنکه دوید * نه هر آنکه دوید گور گرفت
(در شعر عربی نیز این مضمون را چنین به نظم آورده اند):
ولا کل من یسعی یصید غزالة * ولکن من صاد الغزالة قد سعی
قال الله تعالی: {اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ}
و چنانکه نبوت مکتسب و جبلی نیست همچنین خلافت خاصة پیغمبر نیز مکتسب و جبلی نیست اراده ی الهی از فوق سبع سماوات نازل می شود برای تمشیت هدایت پیغامبر در میان مردم و اتمام نور او و اظهار دین او و انجاز موعود برای او پس داعیه احداث می فرماید در قلب خلیفه هر چند حواریان پیغمبر که داعیه نصرت دین پیغامبر از قبل افاضات غیبیه در دل ایشان متمکن شده هزاران باشند این خلیفه بمنزله دل است و آن جماعه به منزله جوارح، اول محل حلول داعیه الهیه دل خلیفه است و از آنجا بمنزله نور چراغ که در آئینه های منصوبة دیوارها منطبع شود بدیگران فرود می آید و این همه به حدس قریب المأخذ ادراک کرده می شود گویا امری است بدیهی بلکه محسوس بحاسّة بصر.
کلمة النبی مَن أمر بتبلیغ شریعة الله ظهری دارد و بطنی.
ظهر او رسانیدن شریعت است به مردم و بطن او داعیة است قویه که از میان فواد او جوشیده است.
و همچنین کلمة الخلیفة من یُمشّی شریعة النبی فی الناس ویظهر علی یده موعود الله لنبیه ظهری دارد و بطنی.
ظهرش صورت تمشیت است و بطنش داعیه ایست قویه که بواسطه پیغامبر در دل او متمکن شده بلکه از جذر دل او جوشیده و اگر این داعیه از دل کسی نجوشد او را خلیفة خاص نمی توان گفت اگر فاجر است مصداق إن الله یؤید هذا الدین بالرجل الفاجر گردد و اگر فاجر نیست مثل سنگ و چوب او را تحریک کنند و بتحریک او کار مطلوب باتمام رسانند و او را هیچ فضیلتی نه.
و حدس قریب المأخذ که بمنزلة بدیهی است یا بمنزلة محسوس در خلیفه خاص اثبات آن داعیه می کند هر چند احتمال عقلی تجویز می نماید که شخصی در آخر ایام حیات پیغمبر مسلمان شود و این داعیه از دل او بجوشد اما این احتمال هرگز واقع نیست سنة الله چنین رفته است ولن تجد لسنة الله تحویلا این داعیه قویة نازله از فوق سبع سماوات مکتسیه بهمم ملأ اعلی در دل کسی نمی ریزند مگر آنکه جوهر نفس او شبیه بجوهر نفس انبیاء آفریده باشند و قوت عاقله او نمونه وحی ودیعت نهاده باشند و آن محدَّثیت است، و در قوت عامله او نمونه از عصمت گذاشته و آن صدّیقیت است، و فرار شیطان از ظل او إلا آنکه استعداد نفس او خواب آلود است تا پیغامبر ایقاظ آن نکند بیدار نشود و قابلیت نفس او بالقوه است جز بتائید نفس پیغمبر بفعل نیاید واین کلمه ایست مجمله که شرح آن بسطی دارد.
عمری باید که یار آید به کنار * این دولت سرمد همه کس را ندهند
سالها سال باید که در سایة پیغمبر زندگی کرده باشد و بارها پرتو نفس قدسیه پیغامبر انانیت او را زیر و زبر ساخته و با رسول الله محبت عظیم بهم رسانیده باشد که "لا یؤمن أحدکم حتی أکون أحب إلیه من نفسه وماله وولده والماء والزلال للعطشان". و در اعانت پیغامبر بنفس و مال خود گوی مسابقت ربوده و تقلید پیغامبر در تحمل اعباء جهاد در حق او بمرتبه تحقیق رسیده در شدائد و مکاره شریک پیغامبر گشته و آن حوادث را گویا بالإصاله خود برداشته در تهذیب نفس از درجة أصحاب الیمین در گذشته بر صدر مسند سابقین جا گرفته نفس قدسیه پیغامبر بارها فرو رفتن اعمال منجیه در جوهر نفس این عزیز تجربه فرموده و اجتناب نفس او از الوان اعمال خسیسه مهلکه و اخلاق نامرضیه دانسته و کرات و مرات بشارت نجات و فوز به درجات داده و باحوال سَنیه و مقامات عالیه او اخبار فرموده و شرف عظمت وی و لیاقت او بخلافت قولاً و فعلاً از آنحضرت ﷺ تراوش نموده، مثل این کس قابلیت آن پیدا کرده است که داعیه نازل از فوق سبع سماوات مکتسیه و به الوان ملأ اعلی در جوهر نفس خود تحمل کند و بآن داعیه تمشیت دین یغامبر و انجاز موعود او فرماید {ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء} این خلافت خاصه است که بقیة ایام نبوت باشد.
این خلافت خاصه نوعی است از انواع ولایت که اشبه بکمالات انبیاء است تشبّه بالنبی من حیث هو نبیٌ برین نوع بالاصالة صادق می آید و اینهمه لازم اعم خلافت خاصه است بسا شخص عزیز القدر که سوابق اسلامیه و غیر آن همه دارد لیکن اراده ی الهیه بخلافت او منعقد نه شد و تدبیر غیب او را برین مسند عالی نه نشاند و سبب تخصیص بعض کاملان به ارادهء الهیه از آن قبیل نیست که علوم بشر محیط آن تواند شد چنان که تخصیص بعضی مفهّمین دون بعضی به نبوت از آن قبیل نیست که ادراک عامه پیرامون آن گردد إلا آنکه این شخص منصوب مستخلف را دو نوع افضیلت است بر جمیع رعیت خود یکی بعد استخلاف؛ زیرا که ریاست عالم او را عطا فرمودند نه غیر او را و قائم مقام پیغمبر او را گردانیدند و یکی قبل استخلاف که فعل الحکیم لا یخلو عن الحکمه و آن به نسبت غیر مستحقین خلافت فضل کلی است و به نسبت مستحقان خلافت که خلاصه أصحاب پیغامبر اند فضل جزئی معتد به که در حکم فضل کلی باشد.
و اگر سوای تمکّن شخص در حسن سیاست و تألیف قلوب مسلمین دیگر نباشد آن هم بسیار است تحمل داعیه و وجود اعلای کلمة الله بر دست این شخص اصل است و لوازم دیگر فرع زیادت اوصاف معتبره در لوازم خلافت اگر تحمل آن داعیه ندهند و تمشیت دین حق بر دست او نکنند مَروَرا بالا نمی نشاند و اگر آن داعیه در دل شخصی فرو ریزند و دین را بر دست او ظاهر کنند و اصل این لوازم قدری که بدون آن این داعیه فرود نمی آید داشته باشد او خلیفه است چنانکه مطلوب قتل شریری باشد شخصی او را به خَنق یا به ضرب حجَر کشت و در بارگاه سلطنت عزت یافت ساده لوحی اعتراض می نماید که فن تیر اندازی یا اسپ تازی فلان کس از وی بهتر می داند آن شخص جوابش می دهد که قوت شجاعت که برای قتل شریری که در کار بود در من موجود است زیاده از آن در مقصد من در کار نیست بلکه اصل قتل کسی منظور نیست اِلا بالعرض بلکه اصل قوت و شجاعت مراد نیست الا بالعرض مدّعای من رضای سلطان بوده است و قد حصل.
چون این مقدمه با این آب و تاب در کتب کلامیه نخوانده یحتمل که وحشتی بخاطر تو راه یابد لهذا میخواهیم که حدیثی که شواهد مقصد توانند بود برنگاریم.
أما آنکه هیأت بنی آدم از جهل و غوایت و سوء اعتقاد در جناب الوهیت و مانند آن اقتضا می کند بعث رسل را پس از اجلّ بدیهیات ملت است قال الله تعالی: {لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ}
وفی حدیث عیاض عن النبی ﷺ عن ربه تبارک وتعالی: کل مال نحلتُه عبداً حلال وإنی خلقت عبادی حنفاء کلهم وإنهم أتتهم الشیاطین فاجتالتهم عن دینهم وحرمتْ علیهم ما أحللتُ لهم وأمرتْهم أن یشرکوا بی ما لم أنزّل به سلطانا وإن الله نظر إلی أهل الأرض فمقَتهم عربهم وعجمهم إلا بقایا أهل الکتب وقال إنما بعثتک لأبتلیک وأبتلی بک. الحدیث أخرجه مسلم.
و اما آن که قضای الهی اولا بملأ اعلی فرود می آید از شواهد آن حدیث القای محبت است.
أخرج مالک عن أبی هریرة أن رسول الله ﷺ قال: إذا أحبّ الله العبدَ قال لجبریل علیه السلام یا جبریل قد أحببتُ فلاناً فأحبه فیحبه جبریل ثم ینادی جبریل فی أهل السماء إن الله قد أحبّ فلاناً فأحبّوه فیحبه أهل السماء ثم یضع له القبول فی الأرض.
أما آن که انبیاء علیهم السلام در اخلاق جبلیه خود فوقیت دارند بر غیر خویش این نیز از بدیهیات ملت است و کسی که بقوانین حکمت خلقیه مطلع است به ضرورت می داند که انتظام اخلاق جمیله به این روش که در انبیاء ظاهر شد بدون انقیاد نفس قلب را و قلب عقل را میسّر نیست.
از شواهد آن حدیث أنس رضي الله عنه است: کان رسول الله ﷺ أحسن الناس وأشجع الناس وأجود الناس. أخرجه الشیخان.
وأخرج البخاری عن محمد بن جبیر بن مطعم عن أبیه: بینما هو یسیر مع رسول الله ﷺ ومعه الناس مَقفله من حنین فعلقت الاعراب یسألونه حتی اضطروه إلی سمُرة فخطفت رداءه فوقف النبی ﷺ فقال: أعطونی ردائی لو کان لی عدد هذه العضاة نعماً لقسمته بینکم ثم لا تجدونی بخیلاً ولا کذوباً ولا جباناً.
وأخرج الدارمی عن الزهری قال: إن جبریل قال: ما فی الأرض أهل عشرة أبیات إلا قلبتُهم فما وجدت أحداً أشدّ إنفاقا لهذا المال من رسول الله ﷺ.
و اما آنکه غیر انبیاء هم گاهی در اصل جوهر نفس شبیه می باشند بجوهر نفس أنبیاء علیهم السلام پس شاهد آن:
قال رسول الله ﷺ: رؤیا المؤمن جزء من ستة وأربعین جزءاً من النبوة. أخرجه البخاری.
وقال: السَّمتُ الصالح جزء من خمسة وعشرین جزءاً من النبوة. أخرجه مسلم.
و اما آنکه خلفاء شبیه بودند به جوهر انبیاء:
أخرجه أبوعمر عن عبدالله بن مسعود قال إن الله نظر فی قلوب العباد فوجد قلب محمد ﷺ خیرَ قلوب العباد فاصطفاه وبعثه برسالته ثم نظر فی قلوب العباد بعد قلب محمد ﷺ فوجد قلوب أصحابه خیر قلوب العباد فجعلهم وزراء نبیه ﷺ یقاتلون عن دینه.
وأخرج أبوعمر عن ابن عباس فی قول الله عزّ وجل {قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَی عِبَادِهِ الَّذِینَ اصْطَفَی} قال: أصحاب محمد ﷺ. قاله السدی والحسن البصری وابن عیینة والثوری.
أخرج البخاری ومسلم عن أبی هریرة قال قال رسول الله ﷺ: لقد کان فیما قبلکم من الأمم محدَّثون فإن یک فی أمتی أحد فإنه عمر.
وأخرج الترمذی عن عائشة رضی الله عنها قالت: کان رسول الله ﷺ جالساً فسمعنا لغطاً وصوتَ صبیانٍ فقام رسول الله ﷺ فإذا حبشیةٌ تزفن والصبیان حولها فقال یا عائشة تعالی فانظری فجئتُ فوضعتُ لحییَّ علی منکب رسول الله ﷺ فجعلت أنظر إلیها ما بین المنکب إلی رأسه فقال لی أما شبعتِ أما شبعت فجعلت أقول: لا لأنظُرَ منزلتی عنده إذا طلع عمر فارفَضَّ الناس عنها فقال رسول الله ﷺ: إنی لأنظر إلی الشیاطین والجن والأنس قد فروا من عمر، فرجعت.
وأما آنکه انبیاء را داعیهء قویه می دهند در هدایت قوم خود، شاهد آن حدیث: والذی نفسی بیده لأقاتلنهم علی أمری حتی تنفرد سالفتی أو لینفذنّ اللهُ أمره. أخرجه البخاری.
همین لفظ را آنحضرت ﷺ در مکه بمخاطبهء ابوطالب ارشاد فرمود و در مخاطبة ابوسهیل نیز همین لفظ در حدیبیة فرمود.
و اما آنکه حواری را این داعیه می دهند شاهد آن:
قال الله تعالی: {قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَی اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ}. و این اشاره است به ظهور داعیة نصرت در قلوب ایشان و دواعی شیخین در تمشیت دین حق اظهر ازان است که بشاهدی احتیاج افتد و از اجلّ بدیهیات است که سالها افعال متقاربه مترتبه لیلاً و نهاراً از شخصی ظاهر نمی شود الا بداعیة قویة در اصل نفس شخص.
هیچ عاقلی باور کند که خواجه حافظ دیوان خود را بغیر بصیرت در فن شعر و بدون صرف همت بلیغه در نظم این غزلها تدوین کرده باشد یا ابوعلی "قانون" را بغیر بصیرت در فن طب و جمع همت بر تحقیق و ترتیب مسائل این فن تصنیف نموده باشد؟ سبحانک هذا بهتان عظیم!
اگر داعیه نمی بود این افعال متقاربه در مُدَد متطاوله چگونه ظاهر می شد و اگر داعیه دنیا بود چرا بر لسان غیب ترجمان آنحضرت ﷺ مدح ایشان جاری گشت تا اینجا که بحد تواتر رسید و اگر داعیه ملتئه (مرکّب) از قوای نفس بود و رأی آنکه از فوق نازل شود این همه برکات ظهور نمی نمود و گشایش زیاده از کوشش بر روی کار نمی آمد.
و اما آن که گفتیم که بمجرد تعلق اراده بخلافت ایشان افضلیتی حاصل می شود از شواهد آن حدیث أبی ذر است:
أخرج الدارمی عن أبی ذر الغفاری قال: قلت یا رسول الله! کیف علمت أنک نبی حین استُنبئتَ؟ فقال: یا أباذر! أتانی ملکان وأنا ببعض بطحاء مکة فوقع أحدهما الأرضَ وکان الآخر بین السماء والأرضِ فقال أحدهما لصاحبه: أهو هو؟ قال: نعم. قال: فزِنه برجُل فوُزنت به فوزنتُه. ثم قال: فزنه بعشرة فوزنت بهم فرجحتهم ثم قال زنه بمائة فوزنت بهم فرجحتهم ثم قال زنه بألف فوزنت بهم فرجحتم کأنی أنظر إلیهم ینتثرون من خفة المیزان. قال: فقال أحدهما لصاحبه لو وزنته بأمته لرجحها.
وأخرج الدارمی من حدیث عتبة بن عبدالسلمی قصة طویلة فیها شق صدره ﷺ عند ظِئره حلیمة قال أحدهما صاحبه: اجعله فی کفة واجعل ألفا من أمته فی کفة قال رسول الله ﷺ فإذا أنا أنظر إلی الألف فوقی أُشفق أن یخرّ علیّ بعضهم فقال لو أن أمته وزنت به لمال بهم، ثم انطلقا وترکانی.
وأخرج محمد بن مردویه عن ابن عمر خرج علینا رسول الله ﷺ ذات غداة بعد طلوع الشمس قال رأیت قبل الفجر کأنی اعطیت المقالید والموازین فأما المقالید فهی المفاتیح وأما الموازین فهذه التی یوزن بها فوُضعتُ فی کفة ووضعت أمتی فی کفه فوزنت بهم فرجحت ثم جئ بأبی بکر فوزن بهم فرجح ثم جئ بعمر فوزن بهم فرجح ثم جئ بعثمان فوزن بهم فرجح ثم رُفعتْ.
آنحضرت ﷺ از وزن با امت و رجحان خود بر ایشان نبوت خود را شناختند و این وزن و رجحان دلالت کرد بر افضلیت به فضل کلی معتبر عندالله پس آن لازم نبوت است و همین رؤیا را آنحضرت ﷺ در باب خلفاء دیدند پس از اینجا دانسته شد که افضلیت خلفاء بر رعیت خود عندالله و رجحان ایشان فی علم الله برآن جماعه لازم خلافت خاصه است؛ چنانکه حقیقت استخلاف بمجرد تعلق اراده ی الهیه ثابت است و امور دیگر بحسب عادت الله لازم الوجود خلافت می باشد همچنین این نوع از افضلیت بمجرد اراده ثابت است در ضمن استخلاف و همراه او افضلیتی که بنا بر سوابق اسلامیه یا احکام جبلیه از حسن سیماست و غیر آن باشد امری است عادی.
والله أعلم بحقیقه الحال. ولْیکن هذا آخر الفصل الثالث.