اسیر/بوسه
< اسیر
بوسه
□
در دو چشمش گناه میخندید
بر رخش نور ماه میخندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعلهای بیپناه میخندید
شرمناک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت:
باید از عشق حاصلی برداشت
سایهئی روی سایهئی خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونهئی لغزید
بوسهئی شعله زد میان دو لب
تهران- مهر ماه ۱۳۳۳